انفجار درون

پربارترین و بهترین خوشه ها ی گندم به طرف زمین آویزان هستند.

انفجار درون

پربارترین و بهترین خوشه ها ی گندم به طرف زمین آویزان هستند.

بدل‌ کار ایرانی‌ سریال‌ هشدار برای‌کبری‌ 11

پیمان‌ ابدی‌ بدل‌ کار ایرانی‌ سریال‌ هشدار برای‌کبری‌ 11

در دنیا کم‌ نیستند هموطنانی‌ که‌ بنابه‌ دلایل‌ مختلف‌از کشور مهاجرت‌ کرده‌اند و با سکونت‌ در کشور ی‌بیگانه‌، با سعی‌ و تلاش‌ خود به‌ موفقیت‌ علمی‌،اقتصادی‌، تحصیلی‌ و ورزشی‌ مختلفی‌ رسیده‌اند.شاید شما هم‌ گاه‌ وبیگاه‌ با نام‌ و نشانی‌ از این‌هموطنان‌ در برنامه‌های‌ تلویزیونی‌، روزنامه‌ها،خبرگزاری‌ها... مواجه‌ می‌شوید. هر چه‌ باشد بایداطمینان‌ داشت‌ که‌
فهرست‌ ایرانیان‌ موفق‌ هیچ‌وقت‌ تمامی‌ندارد .اما آنچه‌ که‌ به‌ بعضی‌ از این‌چهره‌ها اهمیت‌ می‌دهد آن‌ است‌ که‌ برخی‌ ازآنها علی‌رغم‌ موقعیت‌ مالی‌ و اجتماعی‌ خوبی‌ که‌در کشورهای‌ دیگر دارند، هنوز ریشه‌های‌ خود رابا کشور وسرزمین‌ مادری‌ حفظ کرده‌اند و با علاقه‌به‌ این‌ آب‌ و خاک‌ در تلاش‌ هستند تا قدمی‌ مثبت‌برای‌ این‌ کشور بردارند.
(پیمان‌ ابدی‌) یکی‌ از همان‌ ایرانی‌های‌ جوانی‌است‌ که‌ در موردش‌ صحبت‌ خواهیم‌ کردی‌. اوعضو تیم‌ (اکشن‌ کانسرت‌) یکی‌ از چهار تیم‌ مهم‌بدلکاری‌ درشهر (کلن‌) آلمان‌ است‌.

اگر زبان‌ آلمانی‌ بدانید حتما نام‌ او را در عنوان‌بندی‌ سریال‌ (هشدار برای‌ کبری‌ 11)، پلیس‌اتوبان‌ و پلیس‌ موتور سوار دیده‌اید. او سی‌ و سه‌ساله‌ است‌ و علی‌رغم‌ سال‌ها دوری‌ از ایران‌فارسی‌ را به‌ خوبی‌ حرف‌ می‌زند و البته‌ به‌زبان‌های‌ آلمانی‌، ایتالیایی‌، اسپانیایی‌ و انگلیسی‌نیز تسلط دارد. او بیش‌ از بیست‌ سال‌ است‌ که‌ درشهر کلن‌ زندگی‌ و تحصیل‌ می‌کند. در این‌ شهر دررشته‌ روان‌شناسی‌ ورزش‌ تحصیل‌ کرده‌ است‌. این‌رشته‌ یکی‌ از بخش‌های‌ روان‌شناسی‌ می‌باشد که‌سرو کار آن‌ با ورزش‌ کارانی‌ است‌ که‌ به‌ دلیل‌وقوع‌ اتفاق‌های‌ ناخوش‌آیند از ورزش‌می‌ترسند. (ابدی‌) تحصیل‌ در این‌ رشته‌ را تامقطع‌ دکترا ادامه‌ داده‌ و تحصیلات‌ او به‌ همین‌ جاختم‌ نمی‌شود. تحصیل‌ درزمینه‌ سینما و کارگردانی‌هم‌ بخش‌ دیگری‌ از فعالیت‌ اوست‌ تا این‌ جوان‌ایرانی‌ بتواند درخلق‌ و طراحی‌ صحنه‌های‌هیجان‌انگیز مهارت‌ خود را نشان‌ دهد. (ابدی‌)چند ماهی‌ در ایران‌ خواهد ماند و امیدوار است‌بتواند در این‌ مدت‌ کلاس‌هایی‌ را برای‌ آموزش‌بدلکاری‌ در ایران‌ دایر کند. مساله‌ای‌ که‌ سینمای‌ایران‌ شدیدا به‌ آن‌ نیازمند است‌. گفت‌ وگوی‌ ما رابا او بخوانید.
خانواده‌ سبز: شما هم‌ از آن‌ جوان‌هایی‌ بودید که‌از کودکی‌ به‌ سینما علاقه‌ داشتید؟
ابدی‌: نه‌ زمانی‌ که‌ دانش‌آموز بودم‌ علاقه‌ زیادی‌به‌ ورزش‌ اسکی‌ داشتم‌. در همان‌ زمان‌ برای‌ ادامه‌تحصیل‌ به‌ آلمان‌ رفتم‌. آنجا زمینه‌ ادامه‌ رشته‌اسکی‌ فراهم‌ نبود و من‌ رشته‌ ورزشی‌ شیرجه‌ راانتخاب‌ کردم‌.
خانواده‌ سبز: بعد چطور سر از حرفه‌ پرمخاطره‌بدلکاری‌ درآورید؟

ابدی‌: در سال‌ 1998 در دانشگاه‌ با یک‌ دعوت‌از سوی‌ یک‌ گروه‌ بدلکار مواجه‌ شدم‌ تا یک‌صحنه‌ بدلکاری‌ را اجرا کنم‌. پلی‌ در شهر کلن‌وجود دارد که‌ حدود 21 متر ارتفاع‌ دارد وعمق‌آب‌ چهارونیم‌ متر است‌ و جریان‌ آب‌ در آن‌رودخانه‌ خیلی‌ سریع‌ است‌. در صحنه‌ای‌ از یک‌فیلم‌ خانمی‌ که‌ روی‌ این‌ پل‌ بازی‌ داشت‌ لیزمی‌خورد و پایین‌ می‌افتد. بعد از اجرای‌ موفق‌این‌ صحنه‌ با دعوت‌های‌ مختلف‌ گروه‌ بدلکاری‌برای‌ اجرای‌ این‌ صحنه‌ها مواجه‌ شدم‌ و مدتی‌بعد هم‌ عضو ثابت‌ تیم‌ آنها شدم‌.
خانواده‌ سبز: در آن‌ زمان‌ چند ساله‌ بودید؟
ابدی‌: 25 سالم‌ بود.
خانواده‌ سبز: شاید برای‌ بسیاری‌ از خوانندگان‌ مااین‌ سوال‌ پیش‌ بیاید که‌ هزینه‌ تصادف‌اتومبیل‌های‌ سریال‌ هایی‌ مانند (هشدار برای‌کبری‌ 11) چگونه‌ پرداخت‌ می‌شود؟
ابدی‌: این‌ ماشین‌ها از طرف‌ اسپانسر سریال‌ به‌ ماداده‌ می‌شود. در آلمان‌ تلویزیون‌ ابزار مهمی‌برای‌ تبلیغ‌ است‌ ما ماشین‌ها را مجانی‌ می‌گیریم‌ والبته‌ همه‌ آنها نو است‌. معمولا سه‌ ماشین‌ به‌ مامی‌دهند که‌ یکی‌ مال‌ هنرپیشه‌ اصلی‌ است‌. یکی‌برای‌ کارکرد ن‌ وانجام‌ عملیات‌ بدلکاری‌ و یک‌ماشین‌ هم‌ برای‌ موارد پیش‌بینی‌ نشده‌ در اختیارما قرار می‌گیرد.
خانواده‌ سبز: آنها برای‌ استفاده‌ از این‌ اتومبیل‌هاشرایط خاصی‌ دارند؟
ابدی‌: بله‌ برای‌ آنها مهم‌ این‌ است‌ که‌ وسیله‌ای‌ که‌در اختیار ما قرار می‌دهند، در هیچ‌ زمانی‌ منفی‌نشان‌ داده‌ نشود. اگر قرار است‌ ترمز ماشین‌ نگیردباید حتما نشان‌ داده‌ شود که‌ کسی‌ ترمز آن‌ رادستکاری‌ کرده‌ است‌.
خانواده‌ سبز: برای‌ انجام‌ کار بدلکاری‌ داشتن‌انگیزه‌ مهم‌تر است‌ یا چیزهای‌ دیگر؟
ابدی‌: رعایت‌ مسائل‌ ایمنی‌ از داشتن‌ انگیزه‌ بسیارمهم‌تر است‌. یکی‌ از دوره‌هایی‌ که‌ ما می‌بینیم‌،دروه‌ سه‌ ماهه‌ آتش‌نشانی‌ است‌ که‌ ما را برای‌مقابله‌ با خطرها آماده‌ می‌کند.
خانواده‌ سبز: کار شما چقدر پرمخاطره‌ است‌؟
ابدی‌: من‌ در شیرجه‌ دچار آسیب‌ شده‌ بودم‌ امادر این‌ رشته‌ بدترین‌ اتفاقی‌ که‌ برای‌ من‌ افتاد این‌بود که‌ در یک‌ صحنه‌ رانندگی‌ یک‌ ماشین‌ باسرعت‌ 110 کیلومتر بدون‌ ترمز به‌ ما برخورد کردو این‌ مساله‌ باعث‌ شد که‌ همکارم‌ یک‌ چشمش‌ رااز دست‌ بدهد و من‌ هم‌ میله‌ای‌ از پشت‌ به‌ کمرم‌رفت‌ و از جلو سینه‌ام‌ درآمد. اگر کمی‌ آن‌طرف‌تر وارد می‌شد به‌ قلبم‌ خورده‌ بود و من‌ حالابه‌ جای‌ اینکه‌ مقابل‌ شما بنشینم‌ و به‌ سوال‌های‌ شماجواب‌ بدهم‌ جای‌ دیگری‌ بودم‌. اما در مورددرصد حوادث‌ با اطمینان‌ می‌گویم‌ که‌ اگر شما به‌یک‌ رستوارن‌ در یک‌ جای‌ از دنیا بروید وغذابخورید، اگر احتمال‌ مسمومیت‌ شما سی‌درصدباشد، امکان‌ حادثه‌ دیدن‌ در کار ما با توجه‌ به‌محاسباتی‌ که‌ انجام‌ می‌شود بسیار کمتر است‌.
خانواده‌ سبز: درکار شما چه‌ تقسیم‌ بندی‌ خاصی‌وجود دارد؟مثلا آیا بعضی‌ از شما در پرش‌ ازارتفاع‌، موتور سواری‌ و ... نسبت‌ به‌ دیگران‌توانایی‌ بیشتری‌ دارید یا همه‌ شما بر اجرای‌ تمامی‌عملیات‌ها تسلط دارید؟
ابدی‌: دراین‌ رشته‌ افرادی‌ (سر بدلکار) می‌شوندکه‌ در همه‌ رشته‌ها تجربه‌ بالایی‌ کسب‌ کرده‌ باشند.مطمئنا ما د ر همه‌ کارها حرفه‌ای‌ نیستیم‌، اما به‌دلیل‌ دوره‌های‌ آموزشی‌ فشرده‌ و امکانات‌خاصی‌ که‌ دراختیار ما قرار می‌گیرد،
توانایی‌های‌بیشتری‌ نسبت‌ به‌ یک‌ بدلکار معمولی‌ کسب‌می‌کنیم‌. البته‌ بسته‌ به‌ نوع‌ صحنه‌ای‌ که‌ قرار است‌فیلم‌ برداری‌ شود همیشه‌ فرد مشخص‌ می‌آید ومثلا صحنه‌ موتور سواری‌ یا ماشین‌ سواری‌ را اجرامی‌کند. اما همزمان‌ ما هم‌ تمرین‌ می‌کنیم‌ تادرصورت‌ عدم‌ آمادگی‌ یا بروز مشکل‌ پیش‌بینی‌نشده‌، کار متوقف‌ نشود.
خانواده‌ سبز: تخصص‌ شما در چه‌ زمینه‌ای‌ است‌؟
ابدی‌: در ماشین‌ سواری‌ و پرش‌ از ارتفاع‌،توانایی‌ و مهارت‌ بیشتری‌ دارم‌.
خانواده‌ سبز: قبل‌ از مصاحبه‌ اشاره‌ کردید که‌فعالیت‌ شما در قالب‌ یک‌ تیم‌ است‌. این‌ تیم‌ چندنفره‌ است‌ و چه‌ تقسیم‌ کاری‌ در آن‌ وجود دارد؟
ابدی‌: در بخش‌ اکشن‌ تیم‌ ما حدودا دوازده‌ نفراست‌ که‌ سه‌ نفر از آنها سرپرست‌ و سه‌ نفر هم‌بدلکار است‌. تا چهار ماه‌ پیش‌ من‌ بدلکار بودم‌ و ازآن‌ موقع‌ که‌ توانستم‌ رکورد جهانی‌ را بشکنم‌ به‌ سربدلکار تبدیل‌ شدم‌.
خانواده‌ سبز: این‌ رکورد کجا شکسته‌ شد؟
ابدی‌: در صحنه‌ای‌ از یک‌ فیلم‌ سینمایی‌، صحنه‌کتک‌کاری‌ و تیراندازی‌ بود که‌ در آن‌ شخصیت‌مافیایی‌ از طبقه‌ هفتم‌ به‌ پایین‌ پرت‌ می‌شد. قرارنبود من‌ صحنه‌ بدلکاری‌ را اجرا کنم‌. من‌ فقطسرپرست‌ بودم‌. اما به‌ دلیل‌ بارندگی‌ و شرایط به‌جوی‌، بر خلاف‌ روال‌ به‌ جای‌ استفاده‌ ازتشک‌های‌ حاوی‌ کیسه‌ هوا، باید از جعبه‌های‌خالی‌ مقوایی‌ استفاده‌ می‌کردیم‌، از تعدادجعبه‌های‌ زیادی‌ که‌ باید استفاده‌ می‌کردیم‌ به‌دلیل‌ بارندگی‌ فقط 100 جعبه‌ قابل‌ استفاده‌ بودوباید بر روی‌ یک‌ مساحت‌ یک‌ مترو شصت‌ در دومتر و چهل‌ می‌پریدم‌. از آن‌، بالا کل‌ مساحت‌محل‌ پرش‌ فقط اندازه‌ یک‌ قوطی‌ کبریت‌ دیده‌می‌شد. هیچ‌ کس‌ حاضر نبود این‌ کار را انجام‌دهد. من‌ این‌ کار را کردم‌. چند روز بعد از آن‌کتاب‌ رکوردهای‌ گنیس‌ که‌ در انگلستان‌ منتشرمی‌شود به‌ من‌ زنگ‌ زدند و گفتند که‌ اگر این‌ کار رادوباره‌ انجام‌ دهم‌ نام‌ من‌ در کتاب‌ مذکور این‌رکورد ثبت‌ خواهد شد. در یازده‌ سپتامبر امسال‌در شهر فرانکفورت‌ در حضور نهصد نفر از یک‌ارتفاع‌ 22 متری‌ پریدم‌ و درهمان‌ مسیر پرش‌ سه‌بار پشتک‌ زدم‌ و در روی‌ 244 جعبه‌ خالی‌ فرودآمدم‌.
خانواده‌ سبز: اگر احتمالا شما و یا یکی‌ ازهمکارانتان‌ در این‌ حرفه‌ آسیب‌ ببیند چه‌حمایت‌هایی‌ از شما می‌شود؟
ابدی‌: من‌ در رشته‌ شنا، شیرجه‌ رو هستم‌ و تاکنون‌در هفده‌ مسابقه‌ بین‌المللی‌ در آلمان‌ و خارج‌ ازآلمان‌ شرکت‌ کرده‌ام‌. به‌ همین‌ دلیل‌ بیمه‌ من‌ بایک‌ بدلکار عادی‌ تفاوت‌ دارد. به‌ عنوان‌ نمونه‌ هریک‌ از پاهای‌ من‌ صد هزار یورو بیمه‌ شده‌ است‌ ودر صورت‌ بروز حادثه‌ این‌ مبلغ‌ به‌ من‌ داده‌می‌شود.
خانواده‌ سبز: با کلمه‌ ریسک‌ در حرفه‌تان‌ چقدرآشنایی‌ دارید؟
ابدی‌: ریسک‌ بستگی‌ به‌ این‌ مساله‌ دارد که‌ چقدرروی‌ کاری‌ که‌ می‌خواهیم‌ انجام‌ بدهیم‌ تمرکزداشته‌ باشیم‌. اگر بدانیم‌ که‌ یک‌ روزی‌ خسته‌ هستیم‌به‌ هیچ‌ عنوان‌ کار نخواهیم‌ کرد. چون‌ اگر من‌صدمه‌ ببینم‌ این‌ صدمه‌ غیر قابل‌ جبران‌ خواهدبود.
خانواده‌ سبز: در چه‌ صحنه‌هایی‌ تمرکز بیشتری‌نیاز است‌؟
ابدی‌: معمولا در صحنه‌های‌ اتومبیل‌ سواری‌علاوه‌ بر بدلکار چند نفر دیگر هم‌ تمرین‌ می‌کنند تااگر یکی‌ نتوانست‌ دیگران‌ بتوانند انجام‌ دهند.برای‌ مثال‌ یک‌ بار قرار بود من‌ از شیشه‌ یک‌ساختمان‌ که‌ در آن‌ انفجاری‌ رخ‌ داده‌ بود به‌بیرون‌ پرت‌ شوم‌ که‌ تمرکزم‌ را از دست‌ دادم‌.
خانواده‌ سبز: اشاره‌ کردی‌ که‌ در قالب‌ یک‌ تیم‌عمل‌ می‌کنید. این‌ تیم‌ چه‌ فعالیت‌هایی‌ می‌کند؟
ابدی‌: ما ماشینی‌ که‌ قرار است‌ با آن‌ تصادف‌ کنیم‌را خودمان‌ تحویل‌ می‌گیریم‌ و خودمان‌ هم‌ تعمیرمی‌کنیم‌.
خانواده‌ سبز: در کار شما محاسبات‌ ریاضی‌ وفیزیکی‌ هم‌ نقش‌ عمده‌ای‌ دارد؟
ابدی‌: 65 درصد محاسبه‌ ریاضی‌ است‌ و 20درصد آن‌ نیز به‌ مسائل‌ فیزیکی‌ مربوط است‌. البته‌شخصا معتقدم‌ باید 80 درصد از مغز استفاده‌ کنیم‌و 20 درصد از بدن‌.
خانواده‌ سبز: در ایران‌ متاسفانه‌ برای‌ این‌ بخش‌ ازکار هزینه‌ زیادی‌ پرداخت‌ نمی‌شود. در آلمان‌اوضاع‌ چطور است‌؟
ابدی‌: مجموعا، حدود 25 درصد از بودجه‌ کاربرای‌ صحنه‌های‌ ویژه‌ در نظر گرفته‌ می‌شود.
خانواده‌ سبز: در این‌ سریال‌ها از جلوه‌های‌ ویژه‌رایانه‌ای‌ هم‌ استفاده‌ می‌شود؟
ابدی‌: بله‌، اما جلوه‌های‌ ویژه‌ میدانی‌ همیشه‌طبیعی‌تر و برای‌ بیننده‌ هم‌ قابل‌ باور است‌، اماکارگردان‌ همیشه‌ مساله‌ مالی‌ را هم‌ باید در نظربگیرید و بر اساس‌ آن‌ این‌ صحنه‌ها را طراحی‌ کند.اگر بودجه‌ تولید زیاد نباشد، به‌ ناچار بخشی‌ از کاربه‌ صورت‌ رایانه‌ای‌ انجام‌ خواهد شد.
خانواده‌ سبز: صحنه‌های‌ اکشن‌ را هم‌ همان‌کارگردانی‌ می‌سازد که‌ صحنه‌های‌ عاطفی‌ راکارگردانی‌ می‌کند؟
ابدی‌: نه‌، صحنه‌های‌ معمولی‌ را کارگردانی‌خاصی‌ می‌گیرد و صحنه‌های‌ اکشن‌ را یک‌ نفردیگر، جالب‌ است‌ بدانید که‌ این‌ سریال‌هامحصول‌ یک‌ شبکه‌ خصوصی‌ است‌. این‌ شبکه‌تولیداتش‌ را به‌ شبکه‌ آر.تی‌.ال‌ می‌فروشد. ما هم‌یک‌ شرکت‌ خصوصی‌ هستیم‌. این‌ سریال‌ها درمرحله‌ تولید به‌ شبکه‌های‌ مختلف‌ ارائه‌ می‌شوند وهر شبکه‌ای‌ که‌ تمایل‌ به‌ خرید داشته‌ باشد آن‌ رامی‌خرد.
خانواده‌ سبز: چه‌ مدت‌ زمانی‌ صرف‌ ساخت‌ هرقسمت‌ از این‌ سریال‌ها می‌شود؟
ابدی‌: ساخت‌ هر قسمت‌ از این‌ سریال‌ها سه‌ ماه‌طول‌ می‌کشد. صحنه‌های‌ اکشن‌ معمولا سه‌ قسمت‌است‌ که‌ بین‌ دو تا چهار روز طول‌ می‌کشد. ما ازدوشنبه‌ تا جمعه‌ آماده‌ می‌کنیم‌ و شنبه‌ و یک‌شنبه‌کار می‌کنیم‌. چون‌ این‌ روزها اتوبان‌ها خلوت‌تراست‌. گاه‌ آسیب‌دیدگی‌ هم‌ پیش‌ می‌آید که‌ سبب‌طولانی‌تر شدن‌ کار می‌شود.
بخش‌ اکشن‌ و درام‌ هم‌ همه‌ چیزش‌ با گروه‌ درام‌فرق‌ می‌کند. تنها نقطه‌ اشتراک‌ ما فقط گروه‌فیلم‌برداری‌ است‌. البته‌ دوربین‌ها هم‌ فرق‌می‌کند. زیرا دوربین‌های‌ ما دوربین‌ فیلم‌برداری‌است‌ اما دوربین‌ بخش‌های‌ عادی‌ دی‌ وی‌ کم‌است‌. برای‌ تصویربرداری‌ از سریال‌ کبری‌حداقل‌ از 5 دوربین‌ استفاده‌ می‌کنیم‌.

منبع: مجله خانواده سبز ksabz.net

::. سیروس گرجستانی .::.


سیروس گرجستانی، سی و پنج سال است که به عنوان بازیگر در عرصه هنرهای نمایشی فعالیت می کند. وقتی موضوع مصاحبه را با او در میان گذاشتیم، پاسخ داد: راجع به طهران قدیم باید از افراد سن و سال دار بپرسید نه از امثال ما که چندان فرهنگ تهران قدیم را نمی شناسیم

ولی با این حال وقتی آماده گفت وگو شد، مسایلی را مطرح کرد که گویی در فرهنگ شهر تهران و تهرانی نه چندان قدیمی، روزگارانی طولانی است که به فراموشی سپرده شده است

در کدام شهر متولد شدید؟ ¤¤
در بندر انزلی

چه سالی؟¤¤
مادرم می گفت در سال ۱۳۲۳ به دنیا آمده ام ولی در شناسنامه ام تاریخ دیگری درج شده است

چه سالی به تهران آمدید؟ ¤¤
فکر می کنم ۹-۸ ساله بودم که به تهران آمدم. منتها کلاس اول دبستان را در مدرسه عنصری و یا اگر درست گفته باشم در مدرسه رودکی در شهر رشت گذراندم

محل زندگی تان در تهران کجا بود؟ ¤¤
ناصرخسرو، کوچه مروی

پس در یکی از محلات قدیمی بزرگ شده اید؟ ¤¤
بله

پس از گذشت سالها دوباره به آن محلات مراجعه می کنید؟ ¤¤
اتفاقا" چند وقت پیش به همان محله قدیمی رفتم ولی وقتی آنجا را دیدم، ناامید شدم

چرا؟ ¤¤
برای اینکه همه چیز عوض شده و شکل دیگری گرفته است. من همیشه نسبت به گذشته و دوران کودکی ام حس نوستالژیک دارم. فضای آن محله، آن فضایی نبود که در کودکی حس کرده بودم. الان تبدیل شده به بازار کویتی ها و یک سری اجناس در آنجا فروخته می شود. حتی به خیابان ناصرخسرو سرزدم، دیگر از دستفروش های کنار پیاده رو خبری نبود! و یا فریادهای فروشندگان که برای فروش اجناسشان مردم را به سوی خود جلب می کردند، دیگر شنیده نمی شد. در عوض حالا در آن خیابان، آدم هایی را می بینم که نسخه به دست به دنبال داروهای «نیست در جهان» می گردند

در دوره ای که در آن فضا زندگی می کردید، چه جذابیت هایی برای شما وجود ¤¤
داشت که الان با مرور به گذشته حس نوستالژیک پیدا می کنید؟

همان طور که گفتم در سنین پایین به تهران آمدم، در آن سن و سال، یک روز پدرم مرا به «لاله زار» برد. دیدن آن فضا برایم خیلی جذاب بود....

در آنجا چه دیدید؟ ¤¤
در آن زمان ویترین مغازه های لاله زار خیلی دیدنی بود، بنابراین همیشه به پدرم اصرار می کردم که فرصت بیشتری برای دیدن مغازه ها به من بدهد

پشت ویترین ها چه بود؟ ¤¤
چیزهای مختلف. مثلا" یک کلاه فروشی بود که کلاه های خیلی شیکی داشت. مثلا" «کلاه فروشی محمدزاده» را به خوبی به یاد می آورم. داخل مغازه، یک پیرمرد خوش تیپی هم پشت میز می نشست که او هم مرا مجذوب خود می کرد. آن مغازه های لوکس و شیک را تا آن زمان ندیده بودم

تئاتر و سینماهای لاله زاربرایتان جالب نبود؟ ¤¤
چرا. آنها هم جذابیت داشت. مثلا" یک کسی مقابل در ورودی تئاتر می ایستاد و برای نمایش و بازیگران تبلیغ می کرد. با صدای بلند و بسیار سریع میگفت: «بیایید، بشتابید بازیگر... در این برنامه اجرا دارد...» و یا سالن های سینمای لاله زار خیلی زیبا بودند

وقتی پس از گذشت سالها که «لاله زار» را دیدم، از آن مغازه ها و ساختمان های قدیمی خبری نبود! اگر مغازه و یا ساختمان قدیمی که هنوز تخریب نشده بود را می دیدم، حتماً ساعت ها مقابلش می ایستادم. من نمی دانم شما چقدر احساساتی می شوید وقتی یک بنای قدیمی را می بینید. ولی به من حس غریبی می دهد، با آن بنا، خاطرات دوران کودکی ام را مرور می کنم. انگار همه چیز زنده می شود. شاید باور نکنید من با آجرهای آن بناها هم صحبت می کنم! شما که جوان هستید شاید زیاد به این حس نزدیک نباشید. ولی وقتی انسان جوانی خود را از دست می دهد، تازه به یاد «از دست رفته هایش» می افتد و وقتی به آنچه که مربوط به گذشته خودتان است، نظر می اندازید، آن وقت به نگرش، دید و شناخت جدیدی از خودتان می رسید

به غیر از خیابان لاله زار، محلات و خیابان های دیگری هم بود که شما به آن ¤¤
علاقه مند باشید؟
مثلا «توپخانه» قدیم را به خوبی به یاد دارم. آنجا برای من یک گردشگاه بود و پدرم مرا با خود به آنجا می برد

این «توپخانه» مورد علاقه شما مربوط به چه سالی می شود؟ ¤¤
فکر می کنم به دهه سی مربوط می شود. در چمن های سبز توپخانه می غلتیدم و معلق می زدم. توپخانه اکنون هم با توپخانه آن زمان خیلی تفاوت کرده، یک فضای دیگری شده

که هیچ جوری جذبتان نمی کند؟ ¤¤
نمی دانم. شاید اگر الان بچه بودم توپخانه فعلی هم مرا جذب می کرد. ولی چون من آن فضا را لمس کردم، نسبت به آن تعلق خاطر دارم. ولی متاسفانه ما سعی می کنیم آن چیزهایی که مربوط به گذشته می شود را تغییر دهیم، مثل تخریب ساختمان های قدیمی. من به کشورهای فرانسه و آلمان سفر کردم. ولی در آنجا آنها هیچ وقت بناهای چندین ساله و قدمت دار خود را خراب نمی کنند، ممکن است آن را تعمیر و یا ترمیم کنند ولی تخریب نمی کنند. حتی در کنار آن بنای قدیمی، بنای جدیدی می سازند. متاسفانه اینجا اینگونه نیست. یک ساختمان که با فضا و بافت یک محله همخوانی دارد، از بین می رود، در عوض چیزی جایگزین می شود که اصلا ربطی به آن قبلی ندارد

شما «توپ مرواری» را دیده اید، همان چیزی که صادق هدایت در کتابش درباره ¤¤
آن صحبت کرده است؟
خیر. یادم نمی آید

بعدها که وارد حیطه تئاتر شدید آیا به پاتوق های فرهنگی سر می زدید، مثلا ¤¤
یک جایی مثل کافه نادری ... ؟
بله. من گاهی اوقات به کافه نادری می رفتم. آن «کافه» خیلی قدمت داشت و الان هم وجود دارد. خیلی از هنرمندان و روشنفکران ما مرتبا به آنجا می رفتند ولی من زیاد به آنجا رفت و آمد نداشتم

یادتان می آید که کدامیک از هنرمندان را در آنجا می دیدید؟ ¤¤
نه، خیلی دقیق نمی شدم که چه کسانی رفت و آمد می کنند. در آن زمان مسائل دیگری در ذهنم بود

شما سال ۱۳۴۸ وارد اداره تئاتر شدید؟ ¤¤
.بله

برای نخستین بار در کدام یک از «صحنه ها» بازی کردید؟ ¤¤
نخستین تئاترم را در «سنگلج» بازی کردم. آن زمان تئاتر «سنگلج» متعلق به «حرفه ای ها» بود. پس از دو سال که وارد اداره تئاتر شدم، نخستین نمایشنامه ای که کار کردم، «سنگ و سورنا» نام داشت که توسط همسر آقای عباس جوانمرد کارگردانی می شد

خانم نصرت پرتوی... ¤¤
بله. در آن زمان نقشی را به من واگذار کردند که برایم افتخارآمیز بود، چون فرصتی فراهم شد به طور رسمی در فضای «حرفه ای ها» بازی کنم و از این بابت خوشحال بودم

چند شب اجرا داشتید؟ ¤¤
در آن زمان معمولا ۲۶ روز در ماه تئاتر اجرا می کردند، شنبه ها تئاتر تعطیل بود. حالا اگر تئاتری خیلی پرطرفدار بود، مدت اجرا را تمدید می کردند

تماشاگران تئاتر سنگلج از چه قشر و طبقه ای بودند؟ ¤¤
همه آنها از تماشاگران حرفه ای تئاتر بودند. آن قدر تئاتر برایشان مهم بود که دائما تماس می گرفتند و درباره نمایش، بازیگران و کارگردان و ... سوال می کردند.آنها جویای «برنامه ها» بودند

استقبال خوبی از برنامه ها می شد؟ ¤¤
به نظر من اگر در هر برهه و زمانی یک کار خوبی ارائه شود، تماشاگران حتما استقبال می کنند. در آن دوره هم از کارهای خوب استقبال چشمگیری می شد

آخرین بار که در تئاتر «سنگلج» نقش ایفا کردید، کی بود؟ ¤¤
فکر می کنم حدود ۱۵ سال پیش. تئاتر «بلبل سرگشته» آقای نصیریان را دوباره اجرا کردیم، منتها من همان نقشی را که قبلا آقای نصیریان ایفا کرده بودند، بازی کردم

شنیدید که ساختمان «سنگلج» در معرض نابودی است؟ ¤¤
بله. این اتفاقات ناگوار تازگی ندارد! و متاسفانه دائما تکرار می شود. یک گروه تئاتری داشتیم به نام گروه دوم هنر ملی که البته سرپرست گروه «هنر ملی» آقای عباس جوانمرد بودند و سرپرست این گروه دوم زنده یاد هادی اسلامی و در این گروه آقایان؛ خسرو شکیبایی، ناصر محمدی و... حضور داشتند

به خاطر می آورم هادی اسلامی نمایشنامه ای نوشته بود به نام «محراب»، در آن زمان اداره تئاتر برنامه ای برای اجرا در سنگلج درنظر نگرفته بود. معاون اداره گفت: هادی، همین نمایشنامه را در سنگلج اجرا کن. ما هم از این اتفاق خوشحال شدیم ولی وقتی خبر به گوش آقای جوانمرد رسید گفت: نه؛ شما حق ندارید آنجا بازی کنید. پرسیدم: چرا و ایشان گفتند که آنجا متعلق به تئاتر حرفه ایهاست و شما حرفه ای نیستید! آن موقع ازنظرو عقیده آقای جوانمرد بدم آمد و با خود گفتم حتما ً ایشان علاقمند نیستند، جوانان پیشرفت کنند. از این قضیه سالها گذشت و سالن هایی مثل تئاتر شهر، تالار وحدت و... تاسیس شد. یک شب برای دیدن نمایشی به یکی از سالن ها رفتم. روی صحنه هنرپیشه ای را دیدم که نقش مهمی را ایفا می کرد ولی نادرست راه می رفت و حتی تلوتلو می خورد

اول فکر کردم که مربوط به نقش اوست ولی بعد فهمیدم که نه؛ راه رفتنش را فراموش کرده است! و بعد از سالها گفته آقای جوانمرد را درک کردم

به نظر من نوستالژی شما به تهران گذشته فقط به فضا و معماری خلاصه ¤¤
نمیشود شما غم از دست رفتن آن فضای فرهنگی را در این سالها دارید؟

بله. واقعا" اینگونه است. آن موقع حرکت، رفتار، کلام یک بازیگر اصالت داشت. اگر ساختمان و بنای قدیمی اصالت داشت، فرهنگ موجود در آن فضا هم اصیل بود. ولی حالا نوع نگاه ها فرق کرده است

از نظر شما این فضا بد است؟ ¤¤
شاید برای کسی که بخواهد چهل سال دیگر از گذشته ها - یعنی امروز - یادی کند خوب باشد

ولی نه برای شما که در دل آن فضا تربیت شدید؟ ¤¤
از نظر من «بد» آن چیزی است که یک جوان تازه وارد، احترام به و پیشکسوت خود را فراموش کند. من وقتی سال ۴۸ وارد اداره تئاتر شدم یک جوان کم سن و سال بودم. ولی وقتی نزد پیش کسوتان تئاتر مثل آقایان؛ عزت الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی و... می رفتم، همیشه اصول را رعایت می کردیم.
یعنی احترام به بزرگتر و استاد یک «فرهنگ» است و نباید بر اثر گذر زمان به فراموشی سپرده شودو ولی الان متاسفانه برخی از هنرپیشگان که به معروفیت و مکنت رسیده اند، - البته نه همه جوانان عزیز این عرصه - یک سری مسائل مهم را فراموش کرده اند که به نظرم این درست نیست

شما در صحبتهایتان یادی از آقای جعفر والی کردید. الان می دانید ایشان کجا ¤¤
هستند؟
ایشان در خارج از کشور زندگی می کنند

در زندگی خصوصی کسی را دارید که دلتنگش باشید؟ ¤¤
بله. از همسر سابقم، دو دختر دارم که در سن پایین ایران را ترک کردند و در انگلیس ازدواج کردند. همیشه آرزو دارم که یک روزی با جیب پر پیش آنها بروم و پس از سالها دیداری تازه کنم

با آنها تماس تلفنی دارید؟ ¤¤
بله... خوشبختانه صدایشان را از راه دور می شنوم

اگر واقعیت زندگی شما را مجبور به انتخاب نمی کرد، مایل بودید در کجا ¤¤
زندگی کنید؟
شمال ایران. من اگر هنرپیشه نبودم، قطعا" حالا در شمال زندگی می کردم. در شمال پاکی ا ی وجود دارد که در کمتر جایی می توان سراغ آن را گرفت

برگرفته از : پارس ات

گفتگوی ویژه با محمدرضا فروتن‌

گفتگوی ویژه با محمدرضا فروتن‌: در بهار زندگی‌ احساس‌ پیری‌ می‌کنم‌

(محمدرضا فروتن‌) از آن‌ بچه‌های‌ فیلم‌های‌کیمیایی‌ محسوب‌ می‌شود که‌ بعد از(بهروزوثوقی‌) و(فریبرز عرب‌نیا) قابلیت‌ سوپراستارشدن‌ را به‌ نمایش‌ گذاشت‌ و اتفاقا به‌ این‌ مهم‌ هم‌دست‌ یافت‌ تا روی‌ قله‌ شهرت‌ و معروفیت‌ بنشیند،کاری‌ که‌ وثوقی‌ هم‌ در انجام‌ آن‌ موفق‌ بود.

اما فروتن‌ یک‌ نقطه‌ تمایز بزرگ‌ با بسیاری‌ ازبازیگران‌ مطرح‌ سینمایی‌ ایران‌ دارد، گریزان‌بودن‌ و دشمنی‌ با حاشیه‌ها; محمدرضا با کسی‌تعارف‌ ندارد، او حتی‌ جوایز بزرگی‌ مانند سیمرغ‌بلورین‌ جشنواره‌ فجر و تندیس‌ بلورین‌ خانه‌ سینمارا هم‌ شکار کرده‌ تا در ویترین‌ خانه‌اش‌ جای‌خالی‌ افتخارات‌ سینمایی‌ کشورمان‌ به‌ چشم‌ نیاید.
و حال‌ در کوران‌ جشنواره‌ فجری‌ دیگر، به‌ طورحتم‌ فروتن‌ به‌ فکر خیره‌ کردن‌ دوباره‌چشم‌هاست‌. آن‌ هم‌ با دو فیلم‌ به‌ نام‌(به‌آهستگی‌) و(وقتی‌ همه‌ خواب‌ بودند).
(محمدرضا فروتن‌) انسانی‌ است‌ بسیار عاطفی‌،انسانی‌ که‌ دوست‌ ندارد، دل‌ کسی‌ را به‌ درد آورد،درست‌ مانند یک‌ گل‌، یک‌ گل‌ سرخ‌... با وی‌گفتگویی‌ انجام‌ دادیم‌ که‌ به‌ نظرمان‌، بسیار خوب‌ وجذاب‌ از آب‌ درآمد، اما باید گفت‌: فروتن‌ به‌پرسش‌ها بسیار خلاصه‌ پاسخ‌ داد، اماکامل‌، خب‌این‌ هم‌ از هنر اوست‌.
خانواده‌ سبز: در جشنواره‌ امسال‌ چه‌ کارهایی‌دارید؟
فروتن‌: به‌ آهستگی‌ و وقتی‌ همه‌ خواب‌ بودند.
خانواده‌ سبز: پس‌ منتظر درخشش‌ دوباره‌ات‌باشیم‌؟
فروتن‌: بحث‌ را عوض‌ کن‌.
خانواده‌ سبز: سیمرغ‌ و تندیس‌هایت‌ کجاست‌؟
فروتن‌: همسرم‌ گذاشته‌ داخل‌ ویترین‌ منزل‌ و من‌هم‌ خجالت‌ می‌کشم‌ به‌ آنها نگاه‌ کنم‌.
خانواده‌ سبز: چرا؟
فروتن‌: این‌ جوایز چیزی‌ نیست‌ که‌ انسان‌ با آنهابزرگ‌ شود.
خانواده‌ سبز: می‌توانی‌ بهترین‌ فیلمی‌ را که‌ بازی‌کرده‌ای‌، انتخاب‌ کنی‌؟
فروتن‌:(شب‌ یلدا)، این‌ فیلم‌ بهترین‌ فیلمی‌ است‌که‌ تا به‌ حال‌ بازی‌ کرده‌ام‌.

خانواده‌ سبز: و بهترین‌ کارگردانی‌ که‌ با او کارکرده‌ای‌؟
فروتن‌: تو را به‌ خدا دعوا نینداز.
خانواده‌ سبز: بالاخره‌ یک‌ گروهی‌ بوده‌ که‌ از کاربا آنها راضی‌ بوده‌ باشی‌؟
فروتن‌: گروه‌ ساخت‌(زیر پوست‌ شهر) بهترین‌گروهی‌ بود که‌ با آنها کار کردم‌.
خانواده‌ سبز: سال‌ گذشته‌ پر کارترین‌ سال‌حضورت‌ در سینما بود، چون‌ پنج‌ فیلم‌ بازی‌کردی‌، درست‌ است‌؟
فروتن‌: پیشنهادهایی‌ بود که‌ احساس‌ خوبی‌ نسبت‌به‌ آنها داشتم‌.
خانواده‌ سبز: از سال‌ 73 که‌ وارد عرصه‌ بازیگری‌و سینما شدی‌، یک‌سال‌ بیشتر از یک‌ دهه‌می‌گذرد،خسته‌ نشدی‌؟
فروتن‌: در بهار زندگی‌ احساس‌ پیری‌ می‌کنم‌.

خانواده‌ سبز: تا امروز بیش‌ از 23 فیلم‌ بازی‌کردی‌، تقریبا سالی‌ دو فیلم‌.
فروتن‌: فیلم‌های‌ متفاوتی‌ نداشتم‌، اما احساس‌می‌کنم‌ نقش‌هایی‌ بازی‌ کردم‌ که‌ متفاوت‌ بود.
خانواده‌ سبز: کدامیک‌ از نقش‌هایت‌ را بیشتردوست‌ داری‌؟
فروتن‌: از هیچ‌ یک‌ از(فروتن‌)های‌ این‌ فیلم‌هابدم‌ نمی‌آید، اگر فیلمی‌ هم‌ بد بود یا دوستش‌نداشتم‌، اما زحمتم‌ را کشیده‌ام‌.
خانواده‌ سبز: اگر اجازه‌ بدهید، بحث‌ را عوض‌کنیم‌، برای‌ ما بگو متولد چه‌ سالی‌ هستی‌؟
فروتن‌: هفتم‌ دی‌ ماه‌ سال‌ 1347.
خانواده‌ سبز: کجا به‌ دنیا آمدی‌؟
فروتن‌: مسگرآباد تهران‌; تا اوایل‌ کودکی‌ هم‌ درجنوب‌ شهر بودم‌، اما بعد آمدیم‌ شمیران‌.
خانواده‌ سبز: چه‌ کسی‌ اسم‌(محمدرضا) را برایت‌انتخاب‌ کرد؟
فروتن‌: مادرم‌.
خانواده‌ سبز: بیشتر محمد صدایت‌ می‌کنند یا رضا؟
فروتن‌: اسمم‌ را به‌ شکل‌های‌ مختلفی‌ صدامی‌کنند، اما خودم‌ بیشتر(محمدرضا) را دوست‌دارم‌.
خانواده‌ سبز: از دوران‌ کودکی‌ چه‌ خاطره‌ جالبی‌داری‌؟
فروتن‌: هیچ‌ خاطره‌ای‌ ندارم‌، اما تمام‌ لحظاتی‌ راکه‌ با عشق‌ زندگی‌ کردم‌ و به‌ زندگی‌ عشق‌ ورزیدم‌را دوست‌ دارم‌.
خانواده‌ سبز: در کودکی‌ دوست‌ داشتی‌ چه‌ شغلی‌را برای‌ آینده‌ انتخاب‌ کنی‌؟
فروتن‌: استاد دانشگاه‌، مربی‌ حیوانات‌ و پزشک‌.
خانواده‌ سبز: اهل‌ شیطنت‌ هم‌ بودی‌؟
فروتن‌: همه‌ می‌گویند بله‌، ولی‌ خودم‌ می‌گویم‌ نه‌!
خانواده‌ سبز: درسخوان‌ بودی‌؟
فروتن‌: سه‌ سال‌ اول‌ دبیرستان‌ را با تجدیدی‌قبول‌ شدم‌، اما در سال‌ چهارم‌ با معدل‌ 11/66یک‌ ضرب‌ قبول‌ شدم‌.
خانواده‌ سبز: به‌ چه‌ دلیل‌؟
فروتن‌: از رشته‌ علوم‌ تجربی‌ راضی‌ نبودم‌، ادبیات‌را خیلی‌ دوست‌ داشتم‌، اما بعدها فهمیدم‌ باید>هنر) می‌خواندم‌، از درس‌ خواندن‌ در دوران‌دبیرستان‌ لذت‌ نمی‌بردم‌.
خانواده‌ سبز: در دانشگاه‌ هم‌ همین‌طور بود؟
فروتن‌: نه‌، در دانشگاه‌ درسم‌ خیلی‌ خوب‌ بود وجزو شاگردهای‌ درسخوان‌ محسوب‌ می‌شدم‌.
خانواده‌ سبز: در چه‌ رشته‌ایی‌ فارغ‌ التحصیل‌شدی‌؟
فروتن‌. روان‌شناسی‌، به‌ این‌ رشته‌ علاقه‌مند بودم‌،شاید به‌ این‌ دلیل‌ درسم‌ در دانشگاه‌ خوب‌ بود.
خانواده‌ سبز: به‌ چه‌ رشته‌های‌ ورزشی‌ علاقه‌داری‌؟

فروتن‌: شنا، اسکی‌، تنیس‌ روی‌ میز و سوارکاری‌.
خانواده‌ سبز: اهل‌ ورزش‌ هم‌ هستی‌؟
فروتن‌: همین‌ چهاررشته‌ای‌ که‌ دوست‌ دارم‌ را نیزانجام‌ داده‌ام‌.
خانواده‌ سبز: نظرت‌ راجع‌ به‌ فوتبال‌؟
فروتن‌: فکر می‌کنم‌ فوتبال‌ فقط قدرت‌ و تکنیک‌نیست‌، بلکه‌ در آن‌ شانس‌، قسمت‌ و حکمت‌ هم‌دخیل‌ است‌.
خانواده‌ سبز: بهترین‌ و بدترین‌ خاطره‌زندگی‌ات‌؟
فروتن‌: تمام‌ زندگی‌ام‌ را دوست‌ دارم‌، هم‌ خوب‌و هم‌ بد آن‌ را.
خانواده‌ سبز: بهترین‌ لحظه‌ زندگی‌ شما؟
فروتن‌: لحظاتی‌ که‌ احساس‌ کردم‌، معنی‌ اتفاقات‌را فهمیده‌ام‌.
خانواده‌ سبز: و بدترین‌ لحظه‌ها؟
فروتن‌: وقتی‌ از آدم‌هایی‌ که‌ دوست‌شان‌ دارم‌دور بوده‌ام‌.
خانواده‌ سبز: چرا زیاد اهل‌ مد و تیپ‌ نیستی‌؟
فروتن‌: هر روحیه‌ای‌ سلیقه‌ خاص‌ خودش‌ رادارد، لباس‌هایی‌ را می‌پوشم‌ که‌ دوست‌ دارم‌، نه‌چیزهایی‌ که‌ باید بپوشم‌.
خانواده‌ سبز: کم‌ترین‌ مبلغ‌ قراردادی‌ که‌ گرفتی‌؟
فروتن‌: پنجاه‌ هزار تومان‌، سال‌ 73 برای‌ فیلم‌>هدف‌) که‌ اولین‌ کار سینمایی‌ من‌ بود.
خانواده‌ سبز: به‌ چه‌ رنگ‌هایی‌ علاقه‌ داری‌؟
فروتن‌: سفید، آبی‌ و سبز.
خانواده‌ سبز: نظرت‌ پیرامون‌ موسیقی‌؟
فروتن‌: خودم‌ سازی‌ را به‌ صورت‌ جدی‌ دنبال‌نکردم‌، اما با موسیقی‌ زندگی‌ می‌کنم‌ و از آن‌ لذت‌می‌برم‌.
خانواده‌ سبز: شهرت‌؟
فروتن‌: خیلی‌ کوچک‌ است‌.
خانواده‌ سبز: ثروت‌؟
فروتن‌: مثل‌ شهرت‌، اما به‌ آن‌ فکر می‌کنم‌.
خانواده‌ سبز: قدرت‌؟
فروتن‌: یک‌ چیزهایی‌ که‌ دیده‌ نمی‌شود.
خانواده‌ سبز: از چه‌ چیزی‌ در زندگی‌ می‌ترسی‌؟
فروتن‌: از اینکه‌ هنگام‌ مرگ‌ پیش‌ خدای‌ خودم‌شرمنده‌ باشم‌.
خانواده‌ سبز: زیر بنای‌ زندگی‌ شما؟
فروتن‌: دوست‌ داشتم‌ همیشه‌ صادق‌ باشم‌.
خانواده‌ سبز: بازیگری‌ چه‌ چیزی‌ به‌ تو داده‌است‌؟
فروتن‌: به‌ آدم‌ یاد می‌دهد که‌ چه‌ زمان‌هایی‌ یک‌حس‌ درونی‌ را مورد استفاده‌ قرار دهد، تک‌ تک‌معانی‌ و احساسات‌ انسانی‌ را بازیگری‌ به‌ شکل‌عمیق‌ برای‌ تو بازی‌ می‌کند.

خانواده‌ سبز: ازدواج‌ چقدر در زندگی‌ شما تاثیرگذاشت‌؟
فروتن‌: خداوند را به‌ خاطر این‌ اتفاق‌ شکرمی‌کنم‌.
خانواده‌ سبز: رمز موفقیت‌ فروتن‌ اعتقاداتش‌است‌؟
فروتن‌: من‌ هم‌ یکی‌ از گناهکارها هستم‌ و خداونددوست‌ گناهکارها هم‌ هست‌، خودم‌ را هیچ‌می‌دانم‌.
خانواده‌ سبز: نگاهت‌ برایم‌ جالب‌ است‌.
فروتن‌: من‌ یک‌ گذرگاه‌ باریک‌ کوچکم‌، که‌ شایدخداوند با لطف‌ و عنایت‌ خودش‌ اجازه‌ بدهد من‌مختصری‌ به‌ طرفش‌ قدم‌ بردارم‌، اما در وهله‌ اول‌امیدوارم‌ آدم‌ معتقدی‌ باشم‌.
خانواده‌ سبز: خودت‌ محمدرضا فروتن‌ را چگونه‌می‌شناسی‌؟
فروتن‌: یک‌ گردوغباری‌ از این‌ کائنات‌ هستی‌ که‌حکم‌ یک‌ جاروی‌ بزرگ‌ و باور نکردنی‌ را دارد وآمده‌ است‌ درست‌ احساس‌ کند و خودش‌ را به‌جایی‌ که‌ تعلق‌ دارد، نزدیک‌تر کند.
خانواده‌ سبز: با ارزش‌ترین‌ چیزی‌ که‌ در دنیاداری‌؟
فروتن‌: همراهی‌ خدا و نزدیکی‌ به‌ آن‌.
خانواده‌ سبز: در دنیا چه‌ جایی‌ را بیشتر از همه‌دوست‌ داری‌؟
فروتن‌: شمال‌ ایران‌ و دریای‌ خزر.
خانواده‌ سبز: به‌ چه‌ کشورها و شهرهایی‌ در دنیاسفر کرده‌ای‌؟
فروتن‌: انگلیس‌، فرانسه‌، روسیه‌، آرژانتین‌ و یک‌بار هم‌ دبی‌ برای‌ حضور در جشنواره‌.
خانواده‌ سبز: بازیگران‌ ایرانی‌ مورد علاقه‌؟
فروتن‌: بهروز وثوقی‌ و استاد انتظامی‌.
خانواده‌ سبز: و خارجی‌ها؟
فروتن‌: بعضی‌ از کارهای‌ مارلون‌ براندو و برادپیت‌ و به‌ غیر از این‌ها رابرت‌ دنیرو، آل‌ پاچینو،ژان‌ رنو، مریل‌ استریپ‌ و تام‌ هنکس‌.
خانواده‌سبز: فکر می‌کنی‌ الگوی‌ خوبی‌ برای‌جوان‌ها هستی‌؟
فروتن‌: این‌ سئوال‌ را باید جوان‌ها پاسخ‌ دهند، نه‌من‌.
خانواده‌ سبز: اما خیلی‌ها شما را الگوی‌ مناسبی‌می‌دانند؟
فروتن‌: همیشه‌ سعی‌ کرده‌ام‌ با همه‌ چیز واقعی‌ وصادقانه‌ برخورد کنم‌، بزرگ‌ترین‌ و بهترین‌ الگویی‌که‌ برای‌ من‌ وجود دارد، احساسات‌ ناب‌ و قوه‌تمیز و تشخیص‌ تک‌ تک‌ افراد است‌. هر کدام‌ ازآدم‌ها به‌ تنهایی‌ فقط به‌ عنوان‌ یک‌ ایده‌ مطرح‌می‌شوند که‌ نمی‌توانند موثر باشند و هم‌ نه‌، یا اینکه‌می‌توانند خوب‌ باشند یا بد، امیدوارم‌ اگر اثر گذارهستم‌، اثر درستی‌ باشد، موثر و مفید باشم‌، درست‌اثر بگذارم‌ یا حداقل‌ اثر بدی‌ نگذارم‌.

یک‌ جمله‌ با فیلم‌های‌ فروتن‌:
هدف‌: پس‌ با هدف‌ شروع‌ کردم‌.
آخرین‌ بندر: برای‌ مرگ‌، خیلی‌ جوان‌ بودم‌.
فاتح‌: داشتیم‌ می‌رفتیم‌ یک‌ چیزی‌ بشیم‌.
ماه‌ و خورشید: ای‌ داد بیداد.
مرسدس‌: دیگه‌ شروع‌ شد و چه‌ خوب‌ شروع‌ شد.
دو زن‌: ماییم‌ دیگه‌...
فریاد: دوست‌ داشتم‌، فیلم‌ بیشتر دیده‌ می‌شد.
متولد ماه‌ مهر: آغاز یک‌ رفاقت‌.
اعتراض‌: دوستش‌ داشتم‌.
زیر پوست‌ شهر: توی‌ تمام‌ شهر.
شب‌ یلدا: موند که‌ بمونه‌.
رقص‌ با رویا: خبر ندارم‌.
بربادرفته‌: همون‌ بر باد رفته‌.
ملاقات‌ با طوطی‌: متاسفانه‌ این‌ هم‌ واسه‌ خودش‌هست‌.
سربازهای‌ جمعه‌: احساس‌ جوانی‌ در بین‌جوان‌ها.
هشت‌ پا: خدا به‌ خیر کنه‌.
بازنده‌: نه‌ چندان‌ بازنده‌.
باغ‌های‌ کندلوس‌: عالی‌ بود.
مجردها: جاتون‌ خالی‌ خیلی‌ خندیدیم‌.
به‌ آهستگی‌: احتمالا یک‌ فیلم‌ موندگار دیگر.
نوک‌ برج‌: بدتون‌ که‌ نیومد.
خاک‌ سرد: پر از غم‌.
تماشا خانه‌ (سرنخ‌)، پر از هیجان‌زدگی‌ و آرزو.
رومئو و ژولیت‌: نفس‌ نفس‌ زدن‌ کنار هم‌ نفس‌ها.
شاه‌ خاموش‌: فراموش‌ نمی‌کنم‌.

منبع: مجله خانواده سبز ksabz.net

بهرام رادان

گفتگو با بهرام رادان بازیگر رستگارى در هشت و بیست دقیقه و گیلانه

مى گوید عددش هشت است اما معمولاً همه چیز زندگى اش روى چهار جفت وجور مى شود. آن اصطلاح چهار عمل اصلى هم که معمولاً درباره کارهایش به کار مى برد، از همین قضیه مى آید. او سال قبل با چهار عمل اصلى دومش توانست طبقه سینمایى خود را عوض کند و با سیمرغ بلورین جشنواره بیست ودوم، پا به دوره تازه اى بگذارد. دوره اى که با یک سال کار مداوم، حالا محصولاتى چون «رستگارى در هشت و بیست دقیقه»، «ته دنیا»، «ازدواج صورتى»، «گیلانه» و «حکم» را دارد. بهرام رادان این روزها دیگر یک ستاره تمام عیار اما دور از حاشیه هاى معمول این گروه است. وقتى در آخرین روزهاى دى ماه براى انجام این گفت وگو به خانه اش در یکى از محله هاى شمال شهر تهران مى روم، به قول خودش یک دوره سه ماهه استراحت را آغاز کرده تا بتواند نتیجه این یک سال فعالیت مداوم را ارزیابى کند و براى سال بعد تصمیم بگیرد. صحبتم با او شاید همین ویژگى را داشته باشد؛ بررسى کارنامه یک سال اخیر رادان و نتیجه گیرى درباره جایگاهى که او اکنون در این سینما براى خودش دست و پا کرده است. در و دیوار خانه شخصى بهرام رادان، پر از نمادها و المان هایى است که مى توان او را بیشتر شناخت. یک عکس قدى جیمز دین پشت در ورودى، پرتره حالا دیگر آشنایى از چه گوارا روى دیوار اتاق پذیرایى، تابلوى هجوگونه «فرشتگان» میکل آنژ روى دیوارى دیگر و یک دیوارکوب ژاپنى واضح تر از همه اینها که به چهار بخش تقسیم شده است؛ این هم یک چهار دیگر. پاسخ پرسشم از او درباره نوشته هاى ژاپنى، چهار کلمه ساده به عنوان شعار اصلى سامورایى هاست: صداقت، زیبایى، آزادى و عشق.
• • •
• بهرام رادان از این یک سال کار مداوم خسته نشده؟

خسته شده که حالا استراحت مى کند. به هرحال یک زمان آدم زیاد کار کرده و ترجیح مى دهد کارهایش را کم کند و یک زمان دیگر ترجیح مى دهد کم کارى سال قبلش را با پرکارى جبران کند. این هم به سیاست هایى برمى گردد که هر کس براى خودش دارد. این یک مبدا زمانى دارد و یک نقطه پایان. جشنواره بیست و دوم فجر آغاز مبدا زمانى من، تا آغاز جشنواره امسال بود که در این برنامه ریزى، کار بود و کار بود و کار. تقریباً پنج فیلم کار کردم که البته «گیلانه» را تبدیل به فیلم بلند کردیم و اگر اینگونه حساب کنیم، مى شود حدود چهارتا و نصفى. ولى خب، دوستانى هم بودند که در همین فاصله بیشتر از این کار کردند؛ پس من پرکارترین نبودم.
• تا آنجایى که کارنامه ات را دنبال کرده ام و مسیرى را که طى کرده اى، مى دانم براى همه کارهایت یک برنامه ریزى مشخص دارى. از اینجا شروع کنیم که پس از گرفتن سیمرغ تا الان، چقدر در نتیجه گیرى از برنامه ات موفق بوده اى... فکر مى کنم براى این نتیجه گیرى فیلم به فیلم پیش برویم بهتر باشد. داستان «رستگارى در هشت و بیست دقیقه»، قبل از سیمرغ و اساساً جشنواره بود...
۱۵ دى ماه سال قبل یعنى چهل روز پیش از اختتامیه جشنواره، با سیروس الوند قرارداد بستم. البته فیلمبردارى بیست روز بعد از جشنواره شروع شد؛ حدود دو ماه بعد از عقد قرارداد.
• این زمانى بود که چهار فیلم مطرح ات در جشنواره را بازى کرده بودى.
...و به شکلى چهار عمل اصلى را تکرار کردم. حدود سه سال قبل گفتم که من چهار عمل اصلى ام را انجام داده ام؛ یعنى «شور عشق»، «آبى»، «ساقى» و «آواز قو» که برایم مرحله ورود بود. بعد از «آواز قو» سیزده ماه کار نکردم. با چهار فیلم اول وارد شده بودم اما هنوز مسیر دلخواه خودم را نتوانسته بودم اعلام کنم. سعى کردم پس از آن سیزده ماه به بهترین پیشنهادها جواب دهم که تا زمان گاوخونى، دو مورد پیش آمد. یکى «رز زرد» و دیگرى «عطش» که هر چند فیلم هاى ماندگارى نیستند اما بهترین پیشنهادهاى آن زمان بودند.
• بعد ماجراى «گاوخونى» پیش آمد...
بعد از آن کارها، چهار عمل اصلى دیگرى شروع شد. «گاوخونى»، «شمعى در باد»، «ننه گیلانه» و «سربازهاى جمعه». قصدم این بود که با کارگردان هاى صاحب نام کار کنم؛ چون این مرحله، مرحله تثبیت بود. چند هفته پیش با یکى از دوستان سر صحنه «حکم» بحثى داشتیم که او مى گفت چرا پیشنهاد فلان کارگردان را رد کردى و بازتاب مردمى فیلمش را در نظر مى گرفتى. جمله اى به او گفتم که بعد از گفتنش، خودم به خودم مغرور شدم با اینکه مخاطب جمله، خودم نبودم. مسعود کیمیایى را در حالى که به شدت درگیر گرفتن یک پلان از درگیرى هاى فیلم بود به آن دوست نشان دادم و گفتم من یک تار موى امثال این آدم را به صدتا فیلم هفتصد هشتصد میلیونى نمى دهم. واقعاً هم بر این عقیده هستم. نه اینکه فیلم هفتصد هشتصد میلیونى را دوست نداشته باشم؛ که دوست دارم فیلم دو میلیاردى بازى کنم ولى وقت آن فیلم ها هم مى رسد.
• حاصل این نگاه سیمرغ بلورین جشنواره بیست و دوم بود و ادامه آن مسیر، کار با الوند...
به گفته خود الوند یکى از اولین نفراتى بودم که براى فیلم قرارداد مى بستم. یک کار بسیار مشکل که فکر مى کنم در کارنامه هر دوى ما، اتفاق مهمى باشد.
• بعد از فیلمبردارى رستگارى، دو سه تجربه تازه داشتى. حضور در مهمترین فستیوال سینمایى جهان به همراه تجربه برنامه ریزى و دستیارى کارگردان و کار در خارج از کشور براى فیلم «ته دنیا». چقدر قبل از شروع کن، بحث این فیلم جدى شد؟
تقریباً ده روزى به کن مانده بود که افخمى پیشنهاد «ته دنیا» را به من داد. این فیلم را نمى توانم در گروه «گاوخونى» قرار دهم چون فکر مى کنم خود بهروز هم چندان درباره اش فکر نکرده بود. همه چیز نامنظم بود و او اعتقاد داشت که این، شیوه جنگ هاى نامنظم است. خستگى بیش از حد من براى این بود که هم شیوه جنگ هاى نامنظم را بلد نبودم و هم اگر قرار بود آن را یاد بگیرم براى آدم هاى دیگر مى پسندیدم. فکر مى کنم بهروز افخمى آنقدر اعتبار داشته باشد که اگر از احساساتش فاصله بگیرد، بتواند فارغ از این کارهاى نامنظم، کار بسیار منظمى انجام دهد. نظمى که به نظر من یک چیز واجب و به نظر بهروز امرى کاملاً سلیقه اى است. از او به عنوان یک دوست و برادر کوچک تر انتظار دارم از آن چیزى که من هوش و تیزبینى مى خوانمش، درست تر استفاده کند. مگر ما چند بهروز افخمى داریم؟ او به راحتى مى تواند هدایت کننده یک پروداکشن بزرگ و منظم باشد؛ اگر بخواهد.


• بعد از «ته دنیا»، بلافاصله جلوى دوربین «ازدواج صورتى» رفتى. در شرایطى که کار یکى دو هفته اى بود در تهران آغاز شده بود و مدتى هم شروع فیلمبردارى به خاطر طولانى شدن کار تو در فرانسه به تعویق افتاد...
هیچ وقت قبل از تمام شدن کار قبلى براى کار تازه قرارداد نمى بندم ولى به اصرار عوامل اصلى ازدواج صورتى، این اتفاق پیش از سفرم به فرانسه رخ داد. آنها فکر همه چیز را کرده بودند، جز مسائل پیش بینى نشده اى که در فرانسه پیش آمد و باعث شد من به جاى نیمه اول مرداد، نیمه اول شهریور در تهران باشم؛ پیدا نکردن بازیگر نقش پیرزن، مسائل ویزاى گروه، یافتن لوکیشن ها و چیزهاى زیاد دیگرى که باعث شد فیلمبردارى عقب بیفتد. به هرحال وقتى آخرین شب کارى «ته دنیا» در ساعت ۴ صبح و در جنوب فرانسه تمام شد، من ساعت ۹ صبح در فرودگاه پاریس بودم، ۹ شب به تهران رسیدم و ساعت ۴ بعدازظهر روز بعد جلوى دوربین مصیرى رفتم.
• آنها از یک هفته قبل فیلمبردارى را شروع کرده بودند...
براى همین هم تا پایان کار بدون تعطیلى پیش رفتم چون در آن یک هفته اکثر صحنه هاى بدون من فیلمبردارى شده بود.
• چرا اصلاً پیشنهاد بازى در ازدواج صورتى را قبول کردى؟ بعد از آن داستان تغییر طبقه سینمایى و خصوصاً دومین همکارى با افخمى، حضور تو در فیلمى کاملاً متمایل به گیشه کمى بعید بود...
مدتى بود که مى خواستم در سینماى گیشه پسند هم جایى داشته باشم. نمى خواستم آن طرف را خالى کنم و فقط در یک سمت و سوى سینمایى قرار بگیرم. اشتباهى که اعتقاد دارم در سال هاى پیش بسیارى از بازیگران جوان مرتکبش شدند و امروز خودشان به این اشتباه پى برده اند. به نظرم باید توامان این دو مسیر را رفت بى آنکه تعادل این حضور به هم بخورد. در اکران سال آینده من در کنار چهار فیلم متفاوت، «ازدواج صورتى» را هم خواهم داشت و کسى هم نمى تواند به من خرده بگیرد که چرا چنین انتخابى انجام داده ام...
• چه زمانى به این نتیجه رسیدى که باید جانب گیشه را هم نگه داشت؟
بعد از تکرار چهار عمل اصلى یعنى زمانى که من هم سینماى تجارى صرف را امتحان کرده بودم و هم سینماى هنرى صرف را و هم سینماى توامان این دو را. براى همین تصمیم گرفتم با بالانسى که هر سال در ذهنم براى کارهایم دارم، این سینماى توامان را دنبال کنم به طورى که نه این کفه ترازو خیلى به سمت گیشه سنگینى کند و نه به سمت فیلم هاى هنرى و دورشدن از ذهن مردم و تماشاگر و مخاطب عام سینما، که ماجراى اصلى سینما هم آنها هستند. اگر من سالى ده تا «گاوخونى» هم بازى کنم، دو سال بعد دیگر هیچ پیشنهادى نخواهم داشت، همان طور که اگر سالى ده تا «ازدواج صورتى» بازى کنم دیگر هیچ پیشنهادى از جنس «گاوخونى» نخواهد بود. اصولاً آدمى هستم که هم خدا را مى خواهم و هم خرما را.
• بعد از آن دو فیلم تجارى که گفتى خیلى هم دوستشان ندارى، دیگر در سینماى گیشه کار نکرده بودى. چقدر به حاصل «ازدواج صورتى» امیدوارى؟
امیدوارم کار آبرومندى شود. بعد از آن دو کار تقریباً از این سینما فاصله گرفتم و «شمعى در باد» هم به نظرم در گروه فیلم هاى گیشه قرار نمى گیرد. تجربه راضى کننده ترى در قیاس با آن فیلم ها بود. هرچند کار تا روى پرده نیاید، نمى شود چندان درباره نتیجه اش قضاوت کرد اما به هرحال همه استرس امسالم به خاطر همین فیلم است. اگر «ته دنیا» را تمام نشده فرض کنیم، از میان چهار کار امسال بیشترین تپش قلبم براى «ازدواج صورتى» است که چگونه فیلمى خواهد شد. مى خواهم بدانم بعد از این چند سال، بازگشتم به این گونه سینمایى چه بازتابى دارد و آزمودن فیلم طنز یا کمدى که تجربه اش نکرده بودم، چه نتیجه اى خواهد داشت.
• باز هم بلافاصله از «ازدواج صورتى» رفتى مقابل دوربین بنى اعتماد و ادامه «ننه گیلانه»...
بلافاصله نبود. سه چهار روزى فاصله وجود داشت که در حجم کارى «ته دنیا» و «ازدواج صورتى» خیلى خوب بود. در مورد «گیلانه» فقط مى توانم بگویم که اگر به جشنواره نرسد، خوش به حال سایر فیلم ها.
• یک تجربه تازه دیگر گویش محلى در «گیلانه» بود. تجربه بازى با لهجه را داشتى؟
تجربه اش را نداشتم و البته در گیلانه هم خیلى کوتاه است. یک سکانس پلان که وقتى حاصلش را روى میز تدوین دیدم، خودم خنده ام گرفت. با اینکه همه چیز کاملاً جدى است اما دیدن خودم که با لهجه گیلکى حرف مى زدم، برایم جالب بود.
• «حکم» مسعود کیمیایى هم که دومین همکارى ات با او بود...
بعد از «گیلانه» با فاصله ده پانزده روز، سر فیلمبردارى «حکم» رفتم. دومین کار پیاپى با مسعود کیمیایى و البته خسرو شکیبایى و عزت الله انتظامى. فیلمى پر از افتخار، یک کار هیجان انگیز و یک فستیوال بازیگرى. فیلمى که پس از این همه سال شبیه ترین فیلم به آن چیزى است که کیمیایى قصد ساختنش را داشته؛ به دور از فشار تهیه کننده یا هر عامل بیرونى دیگرى. براى همین به نظرم حکم فیلمى از مسعود کیمیایى است با همه مختصات آن و همان چیزى شده که او مى خواست. سهند هم به نوعى ادامه آصف «سربازهاى جمعه» است؛ با این تفاوت که اگر در سربازها، آصف ارتباط دهنده دو داستان مجزا بود و تا پایان هم چیزى از خودش نمى فهمیدیم، اینجا از گذشته سهند خیلى چیزها مى فهمیم اما به هرحال در «حکم» هم سهند بیشتر یک همراه است تا محور و من سعى کردم همین خصوصیت را در بازى ام حفظ کنم. کارم در «سربازهاى جمعه» را خیلى ها دوست داشتند و خیلى ها نه و دلیلشان هم این بود که من کار خاصى انجام نمى دادم در حالیکه من در «سربازهاى جمعه» اصولاً نباید بازى خاصى مى کردم و چون محور نبودم، فقط باید حضور مى داشتم. در «حکم» هم همین اتفاق افتاد، باز نفس حضور مطرح بود و همین باعث مى شود که کاراکتر سهند را ادامه اى بر نقش آصف بدانم.
• اتفاقى که درباره این کارهاى اخیرت افتاد، وسواس بیش از حد معمول کارگردانانى بود که با آنها کار کردى. فیلمبردارى ها از مرز دو ماه هم گذشت و کار، طولانى تر از زمان بندى هاى اولیه شد. این اتفاق آزاردهنده است یا خوشایند؟
حاصل کار به این زحمات مى ارزد. از این موضوع هم که با کارگردان هایى کار کنم که در کارشان وسواس به خرج مى دهند کاملاً راضى ام. کیمیایى «حکم» را بسیار بیشتر از کیمیایى «سربازهاى جمعه» دوست داشتم چرا که کیمیایى «حکم» یک کارگردان باانگیزه بود. براى همین مسئولیت بیشترى روى دوشم قرار مى گرفت ولى این وظیفه و مسئولیت را به جان خریدم چراکه همین ها یک بازیگر را براى آینده پخته مى کند.
• چه زمانى این مسیر یک ساله را براى خودت ترسیم کردى؟ وقتى روى سن تالار وحدت رفتى و سیمرغ را گرفتى یا بعد از آن... اصلاً مى دانستى سیمرغ را مى گیرى؟
چیزهایى شنیده بودم ولى آنقدر شنیده ها متفاوت بود که تا لحظه آخر هم به هیچیک اعتماد نکردم. دوستانى بودند که حتى مى گفتند متن حرف هایت را براى روى صحنه آماده کن ولى به خاطر همین تردید این کار را هم نکردم. وقتى نام من خوانده شد، فقط مواظب بودم که در حال بالا رفتن از پله ها زمین نخورم و تنها کارى که مى دانستم مى خواهم انجام دهم این بود که سیمرغ را ببوسم چون خیلى منتظرش بودم.
• کى فرصت کردى بنشینى و براى دورنماى یک سال بعد فکر کنى؟ مى رسیم به آن نتیجه گیرى ابتداى گفت وگو...
صبح روز بعد. آن شب آنقدر سریع گذشت که اصلاً چیزى نفهمیدم ولى صبح که بیدارشدم و جایزه را روى میزم دیدم، تازه نشستم و فکر کردم که باید چه کارى انجام دهم. کجایم و چه خبر است و چه باید کرد. فکر کنم به این مسئله که اصلاً اتفاق خاصى افتاده یا نه؛ یا اصلاً مسیر چگونه باید باشد. فکرى هم که کردم دقیقاً همین چیزى شد که حالا اتفاق افتاده؛ آن زمان قرارداد رستگارى را بسته بودم و براى بعدش هم کار افخمى بود که بیشتر به دلیل رابطه متقابل، بلافاصله سرکارش رفتم و بعد مى خواستم یک کار گیشه اى انجام دهم که «ازدواج صورتى» پیشنهاد شد و بعد هم دوست داشتم براى دومین بار جلوى دوربین کیمیایى بروم که «حکم» پیش آمد. در این یک سال، همه آن اتفاقاتى که باید رخ مى داد، رخ داد؛ درست مثل سال گذشته اش. مسیرى را که قرار بود طى شود، طى کردم و حالا هم ادامه اش مى دهم. برنامه فعلى هم یک استراحت سه ماهه است؛ از پانزده دى تا پانزده فروردین.
• ...و هیچ چیز نمى تواند بهرام رادان را وسوسه کند؟
فکر نمى کنم، هرچند هیچ وقت در را به روى پیشنهادات تازه نمى بندم ولى فیلمنامه ها را با در نظر گرفتن این زمان استراحت مى خوانم.
• تو ستاره بودن را با «شور عشق» تجربه کردى و در این سال ها هم با حرکت بینابینى که داشتى این وجهه را حفظ کرده اى. در عین حال هیچ وقت به حاشیه هاى سینماى ایران هم نزدیک نشدى؛ مسیرى که بیشتر ستاره هاى این سال ها پیموده اند. با درنظرگرفتن این مسائل، به نظر مى رسد برایت بازیگر بودن، خیلى مهمتر از ستاره بودن است. چقدر این تعریف را قبول دارى؟
مسئله را خیلى به این شکل نمى بینم. از ستاره یک تعریف مشخص دارم. بازیگرى که توانایى هایش را در عرصه بازیگرى ثابت کرده باشد و از طرف دیگر محبوب مردم باشد، به این شکل که مردم براى دیدنش روى پرده سینما، بلیت بخرند و به سینما بروند، به درجه ستاره بودن مى رسد و تثبیتش در این راه، او را به فوق ستاره و ابرستاره و چیزهایى از این دست بدل مى کند. به نظرم چهره هایى که مدتى محبوب مى شوند و بعد جایشان را به کس دیگرى مى دهند، بیشتر ستاره هاى کاغذى اند؛ مثل بهرام رادان «شور عشق»، «آبى» و یکى دو فیلم دیگر. او کاملاً یک ستاره کاغذى و شکننده بود. ستاره اى که اگر کمى کار نمى کرد به سرعت از یاد مردم مى رفت. ستاره واقعى، چهره اى است که دیدنش پس از سال ها هم، براى مخاطب پر از خاطره باشد. ستاره سازى را پدیده اى لازم براى سینما مى دانم که بیش از هرچیز از نظر اقتصادى باعث رونق سینما مى شود چرا که مخاطبش جوانان و نوجوانان هستند و آنها هستند که بزرگترهایشان را تشویق به دیدن فیلمى مى کنند.
• در این سینما، ستاره بودن چقدر برایت اهمیت دارد؟
هیچ وقت نمى خواهم از آن دورى کنم. راهى که انتخاب کرده ام را از روى کسى اتود نزده ام گرچه تجربیات دیگران را همیشه لحاظ کرده ام. نه مى خواهم انگشت نما شوم و نه مى خواهم در جمع گم شوم. اصول این راه، همان اصولى است که در دنیا به عنوان یک شغل و عنوان کارى یعنى Talent management تعریف شده؛ معروف ترین کمپانى در این زمینه هم که براى بازیگران بزرگ دنیا خط مشى ترسیم مى کند، کمپانى CSA در هالیوود است که بسیارى از بزرگان سینما و موسیقى زیرنظر این کمپانى هستند. چون ما در ایران از این دست کمپانى ها نداریم، همیشه افراد مختلفى را براى مشورت در مورد مسائل مختلف در نظر دارم هرچند تصمیم نهایى بر عهده خودم است.
• درباره دوربودن از حاشیه ها چطور؟
خیلى دلبسته عکس هاى رنگى نشریات رنگى نیستم هرچند آنها را هم در وجه ستاره سازى بسیار مهم مى دانم. چون به این موضوع دلبستگى ندارم، پس بود و نبودشان هم برایم خیلى فرقى نمى کند. صرف حاشیه داشتن هم، تو را به این نشریات نمى کشاند. مى شود با سیاست هاى مطبوعاتى مشخص، هم کارى کرد که از یاد مردم نرفت و هم آنقدر روى جلد نبود که دیگر حال مردم به هم بخورد. این اعتدال در همه وجوه مى تواند به یک ستاره کمک کند.
• قانونى نانوشته مى گوید بهرام رادان امسال سیمرغ بلورین را براى دومین بار پیاپى نمى گیرد. اگر در تالار وحدت نشسته باشى و این قانون زیر پا گذاشته شود و نام تو را روى صحنه بخوانند، چه اتفاقى مى افتد؟
چیز خاصى نمى توانم بگویم چون همان ماجراى نوشته از پیش آماده شده سال قبل تکرار مى شود و همان طور که سال قبل باور نکردم، این بار هم نمى خواهم باور کنم. همان قدر که بتوانم نظر مساعد حاضران در جشنواره را جلب کنم برایم کافى است ولى منکر این نمى شوم که بردن سیمرغ براى بار دوم، خیلى خوشحالم مى کند و البته مسئولیت تازه اى روى مسئولیت قبلى ام مى افزاید.
• یادم مى آید جایى گفته بودى که در بحث سینماى عام و سینماى هنرى، طرف تماشاگر ایستاده اى و چندان مخاطب سینماى هنرى نیستى...
من اساساً مخاطب سینماى هنرى نیستم. به شخصه بین سینماى اروپا و آمریکا، هالیوود را ترجیح مى دهم. عاشق فیلم هاى هالیوودى هستم و عاشق آن نوع سینما. یکى از مشکلاتم موقع فیلم دیدن یا کتاب خواندن این است که چشم هایم زود خسته مى شود و براى همین اگر فیلم یا کتاب، کشش نداشته باشد، نیمه کاره رهایش مى کنم حتى اگر بگویند این بهترین فیلم تاریخ بشریت است. فیلم هنرى صرف و به خصوص سینماى هنرى اروپا، برایم جذاب نیست. شاید جالب باشد که بگویم در اکران هاى «گاوخونى» که فیلم خودم بود و در تمام فیلم هم صداى خودم رویش شنیده مى شد جز در بار اول که بیدار نشستم، همیشه خوابم مى برد؛ البته این خاصیت آن داستان بود.
• پس طرف تماشاگر ایستاده اى و مى خواهى بایستى...
همین طور است اما هیچ وقت روى هیچ حرفى، پافشارى نمى کنم. ممکن است چند روز دیگر به من ثابت شود اشتباه فکر مى کنم، نقض چیزى که گفته ام را باور کنم و آن وقت مقابل حرف امروزم بایستم. در حال حاضر و در این زمان، بهرام رادان اینگونه فکر مى کند.
• سال قبل چند بارى گفته بودى که بازى تو، هنوز شروع نشده یا تازه شروع شده... الان کجاى این بازى هستى؟
هنوز در حال گرم کردن موتور این ماشین هستم. در واقع فاصله بین صفر تا صد این ماشین را خیلى زیاد فرض کردم. شاید کمى دیر به صد برسد اما وقتى رسید، از آن صدهایى است که مطمئن به اینجا رسیده...
• این بازى گل خواهد داشت؟ دروازه اى براى این بازى متصور هستى؟
آن دروازه، افقى رویایى است. شاید اگر امروز هدفم را بگویم به نظر خنده دار باشد و براى همین از آن حرفى نمى زنم، چون خودم را هم به وحشت مى اندازد ولى به هرحال نقطه دیدم را همیشه بالا مى گذارم حتى اگر خارج از تصور باشد. حداقل این است که نسل بعد از من، مى تواند نام آن هدف را به زبان بیاورد و به انجامش فکر کند. هدفى که نسل قبل از من، جرات فکر کردن به آن را هم نداشته و ما حالا به آن فکر مى کنیم؛ هدف شیرینى است که شاید روزى محقق شود.
• ... و نمى گویى کجاست؟
نه.                                                                                      منبع: روزنامه شرق

بیوگرافی کامل محمدرضا گلزار

بیوگرافی کامل محمدرضا گلزار

نام اصلی: محمدرضا

نام خانوادگی اصلی: گلزار

سمت (در بخش های): بازیگران،

تاریخ تولد: 1354

محل تولد: تهران

ملیت: ایران

مدرک تحصیلی: لیسانس مکانیک


بیوگرافی

قبل از اینکه به سینما بیاید، نوازنده بود و به عنوان گیتاریست با گروه آریان همکاری می کرد. آشنایی اتفاقی اش با ایرج قادری باعث می شود تا در فیلم "سام و نرگس" بازی کند. از آن به بعد در فیلمهای "زمانه"، "بالای شهر، پایین شهر" و "شام آخر" بازی کرد که فیلم آخری زودتر از دیگر فیلمهایش به نمایش درآمد.
محمدرضا گلزار در سال 1381 در فیلمهای "بوتیک" و "چشمان سیاه" بازی و سال 1382 را با بازی در فیلم "13 گربه روی شیروانی" آغاز کرد.
شاید کسی باور نمی کرد که گلزار هم بتواند خوب بازی کند. اما او در فیلم "بوتیک" نشان داد که اگر بخواهد می تواند بازیگر موفقی باشد.

منبع: ایران اکت