درباره وین دایر
او در تمام کتابهاش دنبال حقیقت است و توی کتابهای آخرش به حقیقت رسیده . وین دایر به تدریج به هر چیزی که در این مسیر رسیده اونا رو نوشته. این سیر تو کتابهاش کاملا مشخصه. تو کتابهای اولش یک انسان کاملا مادی هست که میخواد یه شخصیت محکم و قوی با یک زندگی فوق العاده داشته باشه. و به تدریج این زندگی فوق العاده رو تو بها دادن به یک سری موارد دیگه پیدا میکنه. وین دایر آمریکایی اما از مولانا حرف میزنه. وقتی کتاباشو می خونی عاشق زندگی می شی . البته خود اونم تو کتابش نوشته
"اگه فکر میکنید این کتاب زندگی شما رو عوض خواهد کرد اشتباه میکنید. این کتاب نمی تونه زندگی شما رو عوض کنه. این خود شمایید که باید زندگی خودتون رو عوض کنید. "
حقیقتشو بخواین منم فقط وین دایر رو از کتاباش می شناسم . اما یه ماجرا واقعی از کنت بلانچارت براتون می نویسم شاید کمک کنه بتونین تاثیر گذاری نوشته های وین دایر رو درک کنین اما به هر حال بقول خودش این خود شمایید که باید زندگی خودتون رو عوض کنید. وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است؛اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید؛ اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است؛ و اگر راننده عصبانی نباشد، با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید. خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.هاروی مک کی می گوید: روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطه ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید.» سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.» بر روی کارت نوشته شده بود: در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.من چنان شگفت زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای نیویورک در کره ای دیگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم.پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت:«پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست.» گفتم: «خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم». راننده پرسید:«در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه، کدام را میل دارید؟» و سپس با دادن مقداری آب میوه به من، حرکت کرد و گفت: «اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است.» آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: «این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید. ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می توانم سکوت کنم.در هر صورت من در خدمت شما هستم.» از او پرسیدم:«چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟» پاسخ داد:« دو سال.» پرسیدم:«چند سال است که به این کار مشغولید؟» جواب داد:«هفت سال.» پرسیدم پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟»گفت: «از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسیهای زیادی که همیشه راه را بند می آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم.روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به سخنرانی کرد.مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند.سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم.» پرسیدم:« چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟» گفت:«سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید.» نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم؛ اما فقط دو نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند.بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند. شما، در زندگی خود از اختیار کامل برخوردارید و به همین دلیل نمی توانید گناه نابسامانیهای خود را به گردن این و آن بیندازید.پس بهتر است برخیزید، به عرصه پر تلاش زندگی وارد شوید و مرزهای موفقیت را یکی پس از دیگری بگشایید.
درست عزیز وین دایر جز حقیقت چیز زیادی نگفته
اگر از حقیقت گریزان نباشیم هیچ مشکلی در دنیا ایجاد نخواهد شدباید پذیرفت که می توان سرشار از عشق شد و عشق رابطه بین دونفر نیست بلکه موقعیت وجود ماست
شاد و پر انرژی باشی
در ضمن همیشه بخودت بگو اگه بخوام می تونم
سلام:
من خودم به تازگی با دنیای قشنگ وین دایر آشنا شدم اون خیلی تاثیر عمیقی روی زندگیم داشته اندیشه های نابش قابل ستایش است.
آقای امیر حسین ازشما هم بخاطر حسن سلیقتون در انتخاب متن زیباتون فوق العاده سپاسگزارم.
سلام.عالی بود ممنون
عالی بود
با سلام: مطلب ارزشمند ی است.
برایتان آرزوی بهترین ها را دارم.
با پست ؛ با معصومیت کودکانه زندگی کن ؛ از دون میگوئل روئیز مکزیکی بروزم.
با احترام: م.ن.پروا
سلام امیرحسین خیلی قشنگ بود امیدوارم موفق باشی به ما هم سری بزن .
سلام دوست عزیز
استثنایی بود ، فوق العاده زیبا
شب استثنایی شد با این نوشته زیبا ....
همیشه شاد باشید
با اجازه این مطلب را با ذکر منبع در وب سایت خودم عنوان می کنم .....
سلام من وین دایر را با تمام وجودم دوست دارم
خیلی زیبا بود ای کاش همه ی انسانها به زیبایی وین دایر فکر میکردند..........
salam man az khondane ketabash lezat mibaram kheli alieye :) tashakor mikonam ya ali
سلام
من عاشق کتابای وین دایر هستم.
تقریبا همشو خوندم.
خوشحال میشم به مبلاگ منم سزی بزنی.
اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن.
موفق باشین.
سلام.خیلی قشنگ بود.منم تازه با وین دایر آشنا شدم
ممنون
وتاثیر گذار....من تازه کتابهایه
وین دایر را شروع کردم امیدوارم به ان روشن بینی مورد نظر برسم. موفق باشید
مفید بود
مچگرم از تو