انفجار درون

پربارترین و بهترین خوشه ها ی گندم به طرف زمین آویزان هستند.

انفجار درون

پربارترین و بهترین خوشه ها ی گندم به طرف زمین آویزان هستند.

بهرام رادان

گفتگو با بهرام رادان بازیگر رستگارى در هشت و بیست دقیقه و گیلانه

مى گوید عددش هشت است اما معمولاً همه چیز زندگى اش روى چهار جفت وجور مى شود. آن اصطلاح چهار عمل اصلى هم که معمولاً درباره کارهایش به کار مى برد، از همین قضیه مى آید. او سال قبل با چهار عمل اصلى دومش توانست طبقه سینمایى خود را عوض کند و با سیمرغ بلورین جشنواره بیست ودوم، پا به دوره تازه اى بگذارد. دوره اى که با یک سال کار مداوم، حالا محصولاتى چون «رستگارى در هشت و بیست دقیقه»، «ته دنیا»، «ازدواج صورتى»، «گیلانه» و «حکم» را دارد. بهرام رادان این روزها دیگر یک ستاره تمام عیار اما دور از حاشیه هاى معمول این گروه است. وقتى در آخرین روزهاى دى ماه براى انجام این گفت وگو به خانه اش در یکى از محله هاى شمال شهر تهران مى روم، به قول خودش یک دوره سه ماهه استراحت را آغاز کرده تا بتواند نتیجه این یک سال فعالیت مداوم را ارزیابى کند و براى سال بعد تصمیم بگیرد. صحبتم با او شاید همین ویژگى را داشته باشد؛ بررسى کارنامه یک سال اخیر رادان و نتیجه گیرى درباره جایگاهى که او اکنون در این سینما براى خودش دست و پا کرده است. در و دیوار خانه شخصى بهرام رادان، پر از نمادها و المان هایى است که مى توان او را بیشتر شناخت. یک عکس قدى جیمز دین پشت در ورودى، پرتره حالا دیگر آشنایى از چه گوارا روى دیوار اتاق پذیرایى، تابلوى هجوگونه «فرشتگان» میکل آنژ روى دیوارى دیگر و یک دیوارکوب ژاپنى واضح تر از همه اینها که به چهار بخش تقسیم شده است؛ این هم یک چهار دیگر. پاسخ پرسشم از او درباره نوشته هاى ژاپنى، چهار کلمه ساده به عنوان شعار اصلى سامورایى هاست: صداقت، زیبایى، آزادى و عشق.
• • •
• بهرام رادان از این یک سال کار مداوم خسته نشده؟

خسته شده که حالا استراحت مى کند. به هرحال یک زمان آدم زیاد کار کرده و ترجیح مى دهد کارهایش را کم کند و یک زمان دیگر ترجیح مى دهد کم کارى سال قبلش را با پرکارى جبران کند. این هم به سیاست هایى برمى گردد که هر کس براى خودش دارد. این یک مبدا زمانى دارد و یک نقطه پایان. جشنواره بیست و دوم فجر آغاز مبدا زمانى من، تا آغاز جشنواره امسال بود که در این برنامه ریزى، کار بود و کار بود و کار. تقریباً پنج فیلم کار کردم که البته «گیلانه» را تبدیل به فیلم بلند کردیم و اگر اینگونه حساب کنیم، مى شود حدود چهارتا و نصفى. ولى خب، دوستانى هم بودند که در همین فاصله بیشتر از این کار کردند؛ پس من پرکارترین نبودم.
• تا آنجایى که کارنامه ات را دنبال کرده ام و مسیرى را که طى کرده اى، مى دانم براى همه کارهایت یک برنامه ریزى مشخص دارى. از اینجا شروع کنیم که پس از گرفتن سیمرغ تا الان، چقدر در نتیجه گیرى از برنامه ات موفق بوده اى... فکر مى کنم براى این نتیجه گیرى فیلم به فیلم پیش برویم بهتر باشد. داستان «رستگارى در هشت و بیست دقیقه»، قبل از سیمرغ و اساساً جشنواره بود...
۱۵ دى ماه سال قبل یعنى چهل روز پیش از اختتامیه جشنواره، با سیروس الوند قرارداد بستم. البته فیلمبردارى بیست روز بعد از جشنواره شروع شد؛ حدود دو ماه بعد از عقد قرارداد.
• این زمانى بود که چهار فیلم مطرح ات در جشنواره را بازى کرده بودى.
...و به شکلى چهار عمل اصلى را تکرار کردم. حدود سه سال قبل گفتم که من چهار عمل اصلى ام را انجام داده ام؛ یعنى «شور عشق»، «آبى»، «ساقى» و «آواز قو» که برایم مرحله ورود بود. بعد از «آواز قو» سیزده ماه کار نکردم. با چهار فیلم اول وارد شده بودم اما هنوز مسیر دلخواه خودم را نتوانسته بودم اعلام کنم. سعى کردم پس از آن سیزده ماه به بهترین پیشنهادها جواب دهم که تا زمان گاوخونى، دو مورد پیش آمد. یکى «رز زرد» و دیگرى «عطش» که هر چند فیلم هاى ماندگارى نیستند اما بهترین پیشنهادهاى آن زمان بودند.
• بعد ماجراى «گاوخونى» پیش آمد...
بعد از آن کارها، چهار عمل اصلى دیگرى شروع شد. «گاوخونى»، «شمعى در باد»، «ننه گیلانه» و «سربازهاى جمعه». قصدم این بود که با کارگردان هاى صاحب نام کار کنم؛ چون این مرحله، مرحله تثبیت بود. چند هفته پیش با یکى از دوستان سر صحنه «حکم» بحثى داشتیم که او مى گفت چرا پیشنهاد فلان کارگردان را رد کردى و بازتاب مردمى فیلمش را در نظر مى گرفتى. جمله اى به او گفتم که بعد از گفتنش، خودم به خودم مغرور شدم با اینکه مخاطب جمله، خودم نبودم. مسعود کیمیایى را در حالى که به شدت درگیر گرفتن یک پلان از درگیرى هاى فیلم بود به آن دوست نشان دادم و گفتم من یک تار موى امثال این آدم را به صدتا فیلم هفتصد هشتصد میلیونى نمى دهم. واقعاً هم بر این عقیده هستم. نه اینکه فیلم هفتصد هشتصد میلیونى را دوست نداشته باشم؛ که دوست دارم فیلم دو میلیاردى بازى کنم ولى وقت آن فیلم ها هم مى رسد.
• حاصل این نگاه سیمرغ بلورین جشنواره بیست و دوم بود و ادامه آن مسیر، کار با الوند...
به گفته خود الوند یکى از اولین نفراتى بودم که براى فیلم قرارداد مى بستم. یک کار بسیار مشکل که فکر مى کنم در کارنامه هر دوى ما، اتفاق مهمى باشد.
• بعد از فیلمبردارى رستگارى، دو سه تجربه تازه داشتى. حضور در مهمترین فستیوال سینمایى جهان به همراه تجربه برنامه ریزى و دستیارى کارگردان و کار در خارج از کشور براى فیلم «ته دنیا». چقدر قبل از شروع کن، بحث این فیلم جدى شد؟
تقریباً ده روزى به کن مانده بود که افخمى پیشنهاد «ته دنیا» را به من داد. این فیلم را نمى توانم در گروه «گاوخونى» قرار دهم چون فکر مى کنم خود بهروز هم چندان درباره اش فکر نکرده بود. همه چیز نامنظم بود و او اعتقاد داشت که این، شیوه جنگ هاى نامنظم است. خستگى بیش از حد من براى این بود که هم شیوه جنگ هاى نامنظم را بلد نبودم و هم اگر قرار بود آن را یاد بگیرم براى آدم هاى دیگر مى پسندیدم. فکر مى کنم بهروز افخمى آنقدر اعتبار داشته باشد که اگر از احساساتش فاصله بگیرد، بتواند فارغ از این کارهاى نامنظم، کار بسیار منظمى انجام دهد. نظمى که به نظر من یک چیز واجب و به نظر بهروز امرى کاملاً سلیقه اى است. از او به عنوان یک دوست و برادر کوچک تر انتظار دارم از آن چیزى که من هوش و تیزبینى مى خوانمش، درست تر استفاده کند. مگر ما چند بهروز افخمى داریم؟ او به راحتى مى تواند هدایت کننده یک پروداکشن بزرگ و منظم باشد؛ اگر بخواهد.


• بعد از «ته دنیا»، بلافاصله جلوى دوربین «ازدواج صورتى» رفتى. در شرایطى که کار یکى دو هفته اى بود در تهران آغاز شده بود و مدتى هم شروع فیلمبردارى به خاطر طولانى شدن کار تو در فرانسه به تعویق افتاد...
هیچ وقت قبل از تمام شدن کار قبلى براى کار تازه قرارداد نمى بندم ولى به اصرار عوامل اصلى ازدواج صورتى، این اتفاق پیش از سفرم به فرانسه رخ داد. آنها فکر همه چیز را کرده بودند، جز مسائل پیش بینى نشده اى که در فرانسه پیش آمد و باعث شد من به جاى نیمه اول مرداد، نیمه اول شهریور در تهران باشم؛ پیدا نکردن بازیگر نقش پیرزن، مسائل ویزاى گروه، یافتن لوکیشن ها و چیزهاى زیاد دیگرى که باعث شد فیلمبردارى عقب بیفتد. به هرحال وقتى آخرین شب کارى «ته دنیا» در ساعت ۴ صبح و در جنوب فرانسه تمام شد، من ساعت ۹ صبح در فرودگاه پاریس بودم، ۹ شب به تهران رسیدم و ساعت ۴ بعدازظهر روز بعد جلوى دوربین مصیرى رفتم.
• آنها از یک هفته قبل فیلمبردارى را شروع کرده بودند...
براى همین هم تا پایان کار بدون تعطیلى پیش رفتم چون در آن یک هفته اکثر صحنه هاى بدون من فیلمبردارى شده بود.
• چرا اصلاً پیشنهاد بازى در ازدواج صورتى را قبول کردى؟ بعد از آن داستان تغییر طبقه سینمایى و خصوصاً دومین همکارى با افخمى، حضور تو در فیلمى کاملاً متمایل به گیشه کمى بعید بود...
مدتى بود که مى خواستم در سینماى گیشه پسند هم جایى داشته باشم. نمى خواستم آن طرف را خالى کنم و فقط در یک سمت و سوى سینمایى قرار بگیرم. اشتباهى که اعتقاد دارم در سال هاى پیش بسیارى از بازیگران جوان مرتکبش شدند و امروز خودشان به این اشتباه پى برده اند. به نظرم باید توامان این دو مسیر را رفت بى آنکه تعادل این حضور به هم بخورد. در اکران سال آینده من در کنار چهار فیلم متفاوت، «ازدواج صورتى» را هم خواهم داشت و کسى هم نمى تواند به من خرده بگیرد که چرا چنین انتخابى انجام داده ام...
• چه زمانى به این نتیجه رسیدى که باید جانب گیشه را هم نگه داشت؟
بعد از تکرار چهار عمل اصلى یعنى زمانى که من هم سینماى تجارى صرف را امتحان کرده بودم و هم سینماى هنرى صرف را و هم سینماى توامان این دو را. براى همین تصمیم گرفتم با بالانسى که هر سال در ذهنم براى کارهایم دارم، این سینماى توامان را دنبال کنم به طورى که نه این کفه ترازو خیلى به سمت گیشه سنگینى کند و نه به سمت فیلم هاى هنرى و دورشدن از ذهن مردم و تماشاگر و مخاطب عام سینما، که ماجراى اصلى سینما هم آنها هستند. اگر من سالى ده تا «گاوخونى» هم بازى کنم، دو سال بعد دیگر هیچ پیشنهادى نخواهم داشت، همان طور که اگر سالى ده تا «ازدواج صورتى» بازى کنم دیگر هیچ پیشنهادى از جنس «گاوخونى» نخواهد بود. اصولاً آدمى هستم که هم خدا را مى خواهم و هم خرما را.
• بعد از آن دو فیلم تجارى که گفتى خیلى هم دوستشان ندارى، دیگر در سینماى گیشه کار نکرده بودى. چقدر به حاصل «ازدواج صورتى» امیدوارى؟
امیدوارم کار آبرومندى شود. بعد از آن دو کار تقریباً از این سینما فاصله گرفتم و «شمعى در باد» هم به نظرم در گروه فیلم هاى گیشه قرار نمى گیرد. تجربه راضى کننده ترى در قیاس با آن فیلم ها بود. هرچند کار تا روى پرده نیاید، نمى شود چندان درباره نتیجه اش قضاوت کرد اما به هرحال همه استرس امسالم به خاطر همین فیلم است. اگر «ته دنیا» را تمام نشده فرض کنیم، از میان چهار کار امسال بیشترین تپش قلبم براى «ازدواج صورتى» است که چگونه فیلمى خواهد شد. مى خواهم بدانم بعد از این چند سال، بازگشتم به این گونه سینمایى چه بازتابى دارد و آزمودن فیلم طنز یا کمدى که تجربه اش نکرده بودم، چه نتیجه اى خواهد داشت.
• باز هم بلافاصله از «ازدواج صورتى» رفتى مقابل دوربین بنى اعتماد و ادامه «ننه گیلانه»...
بلافاصله نبود. سه چهار روزى فاصله وجود داشت که در حجم کارى «ته دنیا» و «ازدواج صورتى» خیلى خوب بود. در مورد «گیلانه» فقط مى توانم بگویم که اگر به جشنواره نرسد، خوش به حال سایر فیلم ها.
• یک تجربه تازه دیگر گویش محلى در «گیلانه» بود. تجربه بازى با لهجه را داشتى؟
تجربه اش را نداشتم و البته در گیلانه هم خیلى کوتاه است. یک سکانس پلان که وقتى حاصلش را روى میز تدوین دیدم، خودم خنده ام گرفت. با اینکه همه چیز کاملاً جدى است اما دیدن خودم که با لهجه گیلکى حرف مى زدم، برایم جالب بود.
• «حکم» مسعود کیمیایى هم که دومین همکارى ات با او بود...
بعد از «گیلانه» با فاصله ده پانزده روز، سر فیلمبردارى «حکم» رفتم. دومین کار پیاپى با مسعود کیمیایى و البته خسرو شکیبایى و عزت الله انتظامى. فیلمى پر از افتخار، یک کار هیجان انگیز و یک فستیوال بازیگرى. فیلمى که پس از این همه سال شبیه ترین فیلم به آن چیزى است که کیمیایى قصد ساختنش را داشته؛ به دور از فشار تهیه کننده یا هر عامل بیرونى دیگرى. براى همین به نظرم حکم فیلمى از مسعود کیمیایى است با همه مختصات آن و همان چیزى شده که او مى خواست. سهند هم به نوعى ادامه آصف «سربازهاى جمعه» است؛ با این تفاوت که اگر در سربازها، آصف ارتباط دهنده دو داستان مجزا بود و تا پایان هم چیزى از خودش نمى فهمیدیم، اینجا از گذشته سهند خیلى چیزها مى فهمیم اما به هرحال در «حکم» هم سهند بیشتر یک همراه است تا محور و من سعى کردم همین خصوصیت را در بازى ام حفظ کنم. کارم در «سربازهاى جمعه» را خیلى ها دوست داشتند و خیلى ها نه و دلیلشان هم این بود که من کار خاصى انجام نمى دادم در حالیکه من در «سربازهاى جمعه» اصولاً نباید بازى خاصى مى کردم و چون محور نبودم، فقط باید حضور مى داشتم. در «حکم» هم همین اتفاق افتاد، باز نفس حضور مطرح بود و همین باعث مى شود که کاراکتر سهند را ادامه اى بر نقش آصف بدانم.
• اتفاقى که درباره این کارهاى اخیرت افتاد، وسواس بیش از حد معمول کارگردانانى بود که با آنها کار کردى. فیلمبردارى ها از مرز دو ماه هم گذشت و کار، طولانى تر از زمان بندى هاى اولیه شد. این اتفاق آزاردهنده است یا خوشایند؟
حاصل کار به این زحمات مى ارزد. از این موضوع هم که با کارگردان هایى کار کنم که در کارشان وسواس به خرج مى دهند کاملاً راضى ام. کیمیایى «حکم» را بسیار بیشتر از کیمیایى «سربازهاى جمعه» دوست داشتم چرا که کیمیایى «حکم» یک کارگردان باانگیزه بود. براى همین مسئولیت بیشترى روى دوشم قرار مى گرفت ولى این وظیفه و مسئولیت را به جان خریدم چراکه همین ها یک بازیگر را براى آینده پخته مى کند.
• چه زمانى این مسیر یک ساله را براى خودت ترسیم کردى؟ وقتى روى سن تالار وحدت رفتى و سیمرغ را گرفتى یا بعد از آن... اصلاً مى دانستى سیمرغ را مى گیرى؟
چیزهایى شنیده بودم ولى آنقدر شنیده ها متفاوت بود که تا لحظه آخر هم به هیچیک اعتماد نکردم. دوستانى بودند که حتى مى گفتند متن حرف هایت را براى روى صحنه آماده کن ولى به خاطر همین تردید این کار را هم نکردم. وقتى نام من خوانده شد، فقط مواظب بودم که در حال بالا رفتن از پله ها زمین نخورم و تنها کارى که مى دانستم مى خواهم انجام دهم این بود که سیمرغ را ببوسم چون خیلى منتظرش بودم.
• کى فرصت کردى بنشینى و براى دورنماى یک سال بعد فکر کنى؟ مى رسیم به آن نتیجه گیرى ابتداى گفت وگو...
صبح روز بعد. آن شب آنقدر سریع گذشت که اصلاً چیزى نفهمیدم ولى صبح که بیدارشدم و جایزه را روى میزم دیدم، تازه نشستم و فکر کردم که باید چه کارى انجام دهم. کجایم و چه خبر است و چه باید کرد. فکر کنم به این مسئله که اصلاً اتفاق خاصى افتاده یا نه؛ یا اصلاً مسیر چگونه باید باشد. فکرى هم که کردم دقیقاً همین چیزى شد که حالا اتفاق افتاده؛ آن زمان قرارداد رستگارى را بسته بودم و براى بعدش هم کار افخمى بود که بیشتر به دلیل رابطه متقابل، بلافاصله سرکارش رفتم و بعد مى خواستم یک کار گیشه اى انجام دهم که «ازدواج صورتى» پیشنهاد شد و بعد هم دوست داشتم براى دومین بار جلوى دوربین کیمیایى بروم که «حکم» پیش آمد. در این یک سال، همه آن اتفاقاتى که باید رخ مى داد، رخ داد؛ درست مثل سال گذشته اش. مسیرى را که قرار بود طى شود، طى کردم و حالا هم ادامه اش مى دهم. برنامه فعلى هم یک استراحت سه ماهه است؛ از پانزده دى تا پانزده فروردین.
• ...و هیچ چیز نمى تواند بهرام رادان را وسوسه کند؟
فکر نمى کنم، هرچند هیچ وقت در را به روى پیشنهادات تازه نمى بندم ولى فیلمنامه ها را با در نظر گرفتن این زمان استراحت مى خوانم.
• تو ستاره بودن را با «شور عشق» تجربه کردى و در این سال ها هم با حرکت بینابینى که داشتى این وجهه را حفظ کرده اى. در عین حال هیچ وقت به حاشیه هاى سینماى ایران هم نزدیک نشدى؛ مسیرى که بیشتر ستاره هاى این سال ها پیموده اند. با درنظرگرفتن این مسائل، به نظر مى رسد برایت بازیگر بودن، خیلى مهمتر از ستاره بودن است. چقدر این تعریف را قبول دارى؟
مسئله را خیلى به این شکل نمى بینم. از ستاره یک تعریف مشخص دارم. بازیگرى که توانایى هایش را در عرصه بازیگرى ثابت کرده باشد و از طرف دیگر محبوب مردم باشد، به این شکل که مردم براى دیدنش روى پرده سینما، بلیت بخرند و به سینما بروند، به درجه ستاره بودن مى رسد و تثبیتش در این راه، او را به فوق ستاره و ابرستاره و چیزهایى از این دست بدل مى کند. به نظرم چهره هایى که مدتى محبوب مى شوند و بعد جایشان را به کس دیگرى مى دهند، بیشتر ستاره هاى کاغذى اند؛ مثل بهرام رادان «شور عشق»، «آبى» و یکى دو فیلم دیگر. او کاملاً یک ستاره کاغذى و شکننده بود. ستاره اى که اگر کمى کار نمى کرد به سرعت از یاد مردم مى رفت. ستاره واقعى، چهره اى است که دیدنش پس از سال ها هم، براى مخاطب پر از خاطره باشد. ستاره سازى را پدیده اى لازم براى سینما مى دانم که بیش از هرچیز از نظر اقتصادى باعث رونق سینما مى شود چرا که مخاطبش جوانان و نوجوانان هستند و آنها هستند که بزرگترهایشان را تشویق به دیدن فیلمى مى کنند.
• در این سینما، ستاره بودن چقدر برایت اهمیت دارد؟
هیچ وقت نمى خواهم از آن دورى کنم. راهى که انتخاب کرده ام را از روى کسى اتود نزده ام گرچه تجربیات دیگران را همیشه لحاظ کرده ام. نه مى خواهم انگشت نما شوم و نه مى خواهم در جمع گم شوم. اصول این راه، همان اصولى است که در دنیا به عنوان یک شغل و عنوان کارى یعنى Talent management تعریف شده؛ معروف ترین کمپانى در این زمینه هم که براى بازیگران بزرگ دنیا خط مشى ترسیم مى کند، کمپانى CSA در هالیوود است که بسیارى از بزرگان سینما و موسیقى زیرنظر این کمپانى هستند. چون ما در ایران از این دست کمپانى ها نداریم، همیشه افراد مختلفى را براى مشورت در مورد مسائل مختلف در نظر دارم هرچند تصمیم نهایى بر عهده خودم است.
• درباره دوربودن از حاشیه ها چطور؟
خیلى دلبسته عکس هاى رنگى نشریات رنگى نیستم هرچند آنها را هم در وجه ستاره سازى بسیار مهم مى دانم. چون به این موضوع دلبستگى ندارم، پس بود و نبودشان هم برایم خیلى فرقى نمى کند. صرف حاشیه داشتن هم، تو را به این نشریات نمى کشاند. مى شود با سیاست هاى مطبوعاتى مشخص، هم کارى کرد که از یاد مردم نرفت و هم آنقدر روى جلد نبود که دیگر حال مردم به هم بخورد. این اعتدال در همه وجوه مى تواند به یک ستاره کمک کند.
• قانونى نانوشته مى گوید بهرام رادان امسال سیمرغ بلورین را براى دومین بار پیاپى نمى گیرد. اگر در تالار وحدت نشسته باشى و این قانون زیر پا گذاشته شود و نام تو را روى صحنه بخوانند، چه اتفاقى مى افتد؟
چیز خاصى نمى توانم بگویم چون همان ماجراى نوشته از پیش آماده شده سال قبل تکرار مى شود و همان طور که سال قبل باور نکردم، این بار هم نمى خواهم باور کنم. همان قدر که بتوانم نظر مساعد حاضران در جشنواره را جلب کنم برایم کافى است ولى منکر این نمى شوم که بردن سیمرغ براى بار دوم، خیلى خوشحالم مى کند و البته مسئولیت تازه اى روى مسئولیت قبلى ام مى افزاید.
• یادم مى آید جایى گفته بودى که در بحث سینماى عام و سینماى هنرى، طرف تماشاگر ایستاده اى و چندان مخاطب سینماى هنرى نیستى...
من اساساً مخاطب سینماى هنرى نیستم. به شخصه بین سینماى اروپا و آمریکا، هالیوود را ترجیح مى دهم. عاشق فیلم هاى هالیوودى هستم و عاشق آن نوع سینما. یکى از مشکلاتم موقع فیلم دیدن یا کتاب خواندن این است که چشم هایم زود خسته مى شود و براى همین اگر فیلم یا کتاب، کشش نداشته باشد، نیمه کاره رهایش مى کنم حتى اگر بگویند این بهترین فیلم تاریخ بشریت است. فیلم هنرى صرف و به خصوص سینماى هنرى اروپا، برایم جذاب نیست. شاید جالب باشد که بگویم در اکران هاى «گاوخونى» که فیلم خودم بود و در تمام فیلم هم صداى خودم رویش شنیده مى شد جز در بار اول که بیدار نشستم، همیشه خوابم مى برد؛ البته این خاصیت آن داستان بود.
• پس طرف تماشاگر ایستاده اى و مى خواهى بایستى...
همین طور است اما هیچ وقت روى هیچ حرفى، پافشارى نمى کنم. ممکن است چند روز دیگر به من ثابت شود اشتباه فکر مى کنم، نقض چیزى که گفته ام را باور کنم و آن وقت مقابل حرف امروزم بایستم. در حال حاضر و در این زمان، بهرام رادان اینگونه فکر مى کند.
• سال قبل چند بارى گفته بودى که بازى تو، هنوز شروع نشده یا تازه شروع شده... الان کجاى این بازى هستى؟
هنوز در حال گرم کردن موتور این ماشین هستم. در واقع فاصله بین صفر تا صد این ماشین را خیلى زیاد فرض کردم. شاید کمى دیر به صد برسد اما وقتى رسید، از آن صدهایى است که مطمئن به اینجا رسیده...
• این بازى گل خواهد داشت؟ دروازه اى براى این بازى متصور هستى؟
آن دروازه، افقى رویایى است. شاید اگر امروز هدفم را بگویم به نظر خنده دار باشد و براى همین از آن حرفى نمى زنم، چون خودم را هم به وحشت مى اندازد ولى به هرحال نقطه دیدم را همیشه بالا مى گذارم حتى اگر خارج از تصور باشد. حداقل این است که نسل بعد از من، مى تواند نام آن هدف را به زبان بیاورد و به انجامش فکر کند. هدفى که نسل قبل از من، جرات فکر کردن به آن را هم نداشته و ما حالا به آن فکر مى کنیم؛ هدف شیرینى است که شاید روزى محقق شود.
• ... و نمى گویى کجاست؟
نه.                                                                                      منبع: روزنامه شرق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد