انفجار درون

پربارترین و بهترین خوشه ها ی گندم به طرف زمین آویزان هستند.

انفجار درون

پربارترین و بهترین خوشه ها ی گندم به طرف زمین آویزان هستند.

پروفسور«سیدحمید مولانا»

آرزوى اقامت در آمریکا را نداشتم


پروفسور در ایران بود که پس از پیگیرى‌هاى متوالى به سراغش رفتیم و در سالن انتظار هتل اوین با او دیدار کردیم. آماده شده بود تا به دفتر کارش در دانشگاه امام صادق(ع) برود، مسیرى از بزرگراه چمران به مقصد پل مدیریت. در آسانسور باز شد و مردى قد بلند با کت‌و شلوارى مرتب پیش آمد. به حضور رفتیم. او صمیمانه، انگار که ما را از قبل مى‌شناخت، پذیرایمان شد. پروفسور در همان فرصت اندک به چند سؤال ما پاسخ گفت. آشنایى و ملاقات با پروفسور«سیدحمید مولانا»آشنایى با کسى است که طنین اندیشه‌هایش در ایران و آمریکا اوج گرفته‌ است. دانشمندى که بنیانگذار دانشکده علوم و ارتباطات بین‌الملل آمریکا بوده و در سال 2000 به عنوان دانشمند برجسته سال در دانشگاه واشنگتن انتخاب شد. او مؤلف بیش از بیست جلد کتاب مرجع،صدها جزوه و نوشتار در رشته‌هاى ارتباطات، علوم سیاسی، اقتصادی، جامعه‌شناسى و اسلام‌شناسى است . اگر چه او مقیم آمریکاست، اما هر زمان که به ایران مى‌آید مى‌توان او را در دو محل از محله‌هاى این منطقه، یعنى هتل اوین و دفترش در دانشگاه امام‌صادق(ع) ـ چرا که عضو ‌هیئت ‌علمى ‌دانشکده ‌فرهنگ و ارتباطات این دانشگاه است ـ ملاقات کرد. در اینجا لازم است از همکارى وهماهنگى‌هاى دوست گرامى جناب‌«احمدی» مسئول دفتر ایشان در دانشگاه، تشکر کنیم.
دفتر کار شما در دانشگاه امام‌صادق(ع) جنب یکى از محله‌هاى منطقه ما قرار دارد، یعنى اسلام‌آباد و پل مدیریت که اتفاقاً یکى از محله‌هاى محروم منطقه ما هم هست. دفتر دیگر شما در واشنگتن ‌مقابل ‌کاخ‌سفید ‌است.چقدر بین این دو محل فاصله مى‌بینید و با مقایسه این دو چه حسى به شما دست مى‌دهد؟
همان‌طور که مى‌دانید، متأسفانه من فقط در فرصت‌هاى مقطعى که امکانى فراهم مى‌شود به تهران مى‌آیم. سال‌هاست که همکاران لطف داشته‌اند و دفترى را برایم در دانشگاه امام‌صادق(ع) در نظر گرفته‌اند. اما من از کودکى و به اقتضاى محیط و شرایط ملى و بین‌المللى روز،‌ همیشه کنجکاو بودم که هم غرب و هم شرق را درک کنم و بفهمم، اما هیچ وقت نه آرزوى اقامت دائم در غرب و آمریکا را داشتم، نه مایل بودم در غرب شغلى داشته باشم و حتى تدریس کنم.بعدها هم که براى تحصیلاتم به آمریکا رفتم، سال 42 پس از دریافت درجه دکترا به ایران برگشتم. اما در همان هفته‌هاى آغازین کارم به عنوان سردبیر روزنامه کیهان چندین بار از سوى ساواک بازجویى شدم و تحت فشار بودم.فشارها و فضاى اختناق آن دوره مجبورم کرد که دوباره به آمریکا بروم. این نکته را به این دلیل گفتم که اشاره کنم براى من ایران و شهرهاى آن با تمام مشکلاتش زیباست. باور کنید که براى من این خاک بوى دیگرى دارد.
لطفاً این فضا را بیشتر توصیف کنید. یعنى مى‌فرمایید فضاى زندگى در تهران براى شما حس برانگیزتر از فضاى واشنگتن است؟
دقیقاً. این واقعیت درونى من است. موقعى که با خانواده به تهران آمدیم، ده سال داشتم، بعد از جنگ جهانى دوم بود.خاطرات و تصاویر من از تبریز یک فرهنگ ناب اسلامی، ایرانى و آذربایجانى بود. مساجد،بازار،محله‌ها،امامزاده‌ها، انجمن‌ها و حسینیه‌ها، اجتماعات بزرگ، نماز اعیاد فطر و غدیر و قربان، زیبایى و ضیافت خداوندى ماه رمضان، جلال و بزرگى ماه محرم و دسته‌هاى مردم، رفت‌و آمد و ارتباطات اجتماعى مردم در محله‌ها، بوى نانوایى‌ها، زیبایى‌دکان‌هاى میوه‌فروشی، کتابفروشى‌ها، جلسات علم و دانش و شعر و عرفان، زبان‌هاى ترکى و فارسى و لهجه‌هاى محلی، همه و همه برایم دوستداشتنى‌ترند.
وقتى به تهران مى‌رسید، در مسیرى که تا هتل یا دانشگاه طى مى‌کنید، آیا چیزى در شهر هست که براى شما جالب یا خاطره‌انگیز باشد؟
یعنى چه چیزى ؟ مقصودتان روابط اجتماعى است؟
مقصودم ساختار شهرى مردم، بزرگراه‌ها، تابلوها و هر چیزى است که در مسیر فرودگاه تا محل سکونت‌تان در هتل بتواند براى شما جالب یا خاطره‌انگیز باشد.
البته هر جاى تهران،خصوصاً محله‌هاى قدیمى ‌آن، براى من خاطره‌انگیز است. اما این سؤال شما مرا یاد یک خاطره انداخت. گاهى که به ایران مى‌آیم وقتى از بزرگراه چمران مى‌گذریم و چشم من به تابلوهاى شهرى و نام جلال‌آل‌احمد مى‌افتد، خاطره دیدارم با او زنده مى‌شود. یادم هست سال 1347 بود که بعد از پنج سال از آمریکا براى بازدیدى چند روزه به ایران آمده بودم. در این سفر به مازندران رفتم و تصادفى براى اولین‌بار با مرحوم جلال آل‌احمد آشنا شدم. من ایشان را در یک مراسم چاى که چند نفربیشتر حضور نداشتند، ملاقات کردم. من تا حدودى با سوابق سیاسى و آثار ادبى ایشان آشنا بودم. البته آن روز در حضور دیگران وارد این بحث‌ها نشدیم وگفت‌وگوى ما به موضوعات معمولى گذشت.
مایلم بدانم با وجودى که سال‌ها در شهر واشنگتن زندگى کرده‌اید چه شده که هنوز این نگاه به سنت‌هاى ایرانى در وجود شما هست؟هنوز هم از تهران قدیم چیزى به یاد دارید؟
دقیقاً، من تمام خاطرات قدیمى‌ام را از کودکى‌و دبستان تا دبیرستان مروى‌ تهران به یاد دارم. منزل ما در گذر مستوفى ‌بین چهارراه گلوبندک آن روز و محله پاچنار بود. خانه ما به مدرسه مروى‌خیلى‌نزدیک بود. ما مناجات و اذان مساجد سلطانى‌و ارک را در خانه ‌مى‌شنیدیم. شب‌هاى‌‌رمضان بویژه مواقع احیا و همچنین در ماه محرم دایره بین پاچنار و گلوبندک تا مسجد سلطانى‌و خیابان ناصرخسرو مرکز درس، عبادت و سمینارهاى‌ما بود. نمى‌دانم شما تا چه اندازه با تهران دهه‌هاى‌1320 و 1330 آشنا هستید. آن زمان، همه وزارتخانه‌هاى‌دولتى ‌بازار و مساجد بزرگ در محدوده سبزه‌میدان،شمس‌العماره، کاخ گلستان و توپخانه بود. شمال شهرتهران از بهارستان شروع ‌مى‌شد و به «آب کرج» که نهرى‌خوش آب و هوا و پردرخت بود، خاتمه‌مى‌یافت. همه اینها و احوال دوران کودکى‌و جوانى‌روحم را با سنت‌هاى ‌ایرانى‌آمیخته است. شاید دلیلش این باشد که در جوانى‌بیشتر وقت من در خانواده و مسجد و در فضاهاى‌محلى‌تبریز و تهران گذشت. خوشبختى‌من این بود که در مدت بیست سال اول زندگى‌ام که در ایران بودم، به تشویق و کمک خانواده و پدرم، هم از تحصیلات جدید روز و هم از معارف اسلامى‌به موازات هم بهره‌مند شدم. از طرفى‌ رفت‌وآمد ما با قم براى ‌زیارت مزار حضرت معصومه(س) و دیدار با پسرعموهایم مرا با دروس‌علماى‌بزرگ حوزه از جمله حضرت« آیت‌الله بروجردی» آشنا کرد و حتی« آیت‌الله خمینی» را هم براى‌اولین‌بار در قم دیدم.
همه این فضاها نگاه مرا به سنت‌هاى‌اسلامى‌ و ایرانى‌و محلى‌و ملى‌عمیق کرده است.
جناب پروفسور، ما در این رسانه محلی، به دنبال احیاى ‌هویت‌هاى‌محله‌اى‌هستیم. شاید بخشى‌از این هویت به معناى ‌همان فضایى‌ باشد که شما درباره تبریز یا تهران قدیم فرمودید که امروز در زندگى‌و شهر ما گم یا کم‌رنگ شده است.
اتفاقاً شما خود را در مسیر جریان دقیقى‌قرارداده‌اید. امروز در برابر مفهوم جهانى‌شدن، پدیده محلى‌شدن به شکل جدى ‌مطرح است و ما در عصر جهانى‌شدن شاهد ظهور هویت‌هاى‌فرهنگى اجتماعى‌محلى‌هستیم. همین است که توسعه رسانه‌هاى ‌محلى ‌رویکرد جدیدى‌ را در حوزه ارتباطات رقم زده است.
آیا در رویارویى‌با مسئله جهانى‌شدن ‌مى‌توانیم در احیاى ‌هویت فرهنگى اجتماعى‌وشهرى ‌محله‌هاى ‌قدیمى ‌شاهد یک جریان محلى‌موفق باشیم؟
اول اینکه ساختار روابط اجتماعى‌در ایران با غرب و در تهران با واشنگتن خیلى‌متفاوت است. جامعه ایرانى ‌هنوز هم با بافت‌هاى‌سنتى‌عمیق و ریشه‌دارى‌ روبروست. ارتباطات اجتماعى‌مردم، اجتماعات، رفتارها، آداب و رسوم و خصوصاً نهادهاى‌سنتى‌همگى‌به شما در این مسیر کمک‌مى‌کنند. مثلاً در اینجا مساجد در هر محله یکى‌از مهم‌ترین مراکز ارتباطات همگانى‌بوده است. در تاریخ اجتماعى‌و در فرهنگ ایران مسجد بزرگ‌ترین، متنفذترین و مردمى‌ترین رسانه جمعى‌و کلامى‌بوده است.
حالا شما براى‌ احیاى‌ هویت‌هاى‌ سنتى‌خود چقدر به مسجد دقت دارید؟مساجد در تاریخ تمدن اسلامى‌توانسته‌اند براى‌نخستین بار ارتباط شفاهى‌و قلمى‌بشریت را بصورت یک واحد اطلاعاتی، علمی، فرهنگى‌و دینى‌به مردم عرضه کنند. مثلاً در دوران انقلاب اسلامى‌رسانه‌هاى ‌مردم، مساجد، حسینیه‌ها و حوزه‌ها بودند، نه شهردارى‌ها یا مطبوعات یا نهادهاى‌ دیگر.
اساساً هویت ایرانى‌را با این ریشه‌ها ‌مى‌توان بررسى‌ کرد. حالا در عصر ارتباطات جهانى‌یا در رویارویى‌با پدیده جهانى‌شدن، به عنوان مردمى‌که از هویت‌هاى‌دینى‌و محلى‌عمیق برخورداریم، خیلى‌جدى‌تر باید به داشته‌هاى‌خودمان توجه داشته‌باشیم.
شما که استاد ارتباطات هستید، با توجه به رویکرد ما در «همشهرى‌ محله»، چه جایگاهى ‌براى ‌این رسانه ‌محلى ‌قائلید؟ معتقدید یک رسانه در محله با چه ضرورت‌هایى ‌روبروست؟
ببینید، امروز به علت جهانى‌شدن و گسترش رسانه‌هاى‌جدید، ماهیت رسانه‌تغییر کرده است. از سال‌ها پیش معتقد بودم که چنین حرکتى‌در ایران باید آغاز شود. آرزو ‌مى‌کردم که در هر شهری، روستایى‌و هر جایى ‌نشریه محلى‌داشته باشیم.
قطعاً کار شما بسیار مهم است و باید از لحاظ ابعاد گوناگون اجتماعى‌تحلیل شود. این کار آثار مستقیم و غیر مستقیم مفیدى ‌روى عامه ‌مردم خواهد داشت. باید روى‌نهادهاى‌ سنتى‌خوب کار کنید. کارکرد این نهادها در جامعه و نقش مؤثر و مستقیم آنها باید مورد توجه جدى‌ رسانه محلى‌شما باشد.
برایتان آرزوى‌موفقیت‌ مى‌کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
دلقک شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 19:06 http://www.2tfarangi.blogsky.com

دوست خوب من سلام
شاید تعجب کنی که چرا اسم دلقک رو روی خودم گذاشتم ... البته این اسم رو من نگذاشتم سرنوشت برای من انتخاب کرد . دلقک که لبهاش خندونه و چشماش همیشه گریون ...آره من دلقک ... ما درم منو دلقک خلق کرد... تا بخندونم و همه بهم بخندند ... اما خودم گریونم و نالون .... هیچکس نمی دونه من یک وبلاگ دارم ...نه مادرم ...نه پدرم ...نه حتی اونی که من خیلی دوستش دارم و اون من رو دلقک فرض کرده .... اومد یک وبلاگ بنویسم تا بقیه بیان توش و داستان زندگی خودشون رو برام بنویسند ... دختر یا پسر بودنم مهم نیست ... مهم اینه که داستان همدیگر رو بشنویم و از خوبیهاش پند بگیرید و از بدیهاش درس عبرت ... هرچی دوست داری برام بنویس ...تا خالی بشی ...مثل من ...نه من من ...بلکه خود خودم . منتظر دست نوشته هات هستم .. بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد